شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۸

دو درخت: دو سوزني برگ

وحشي، تيشه‌خورده، در برابر باد، آزاد
مرتب، اتوکشيده، سرمازده، کارمند شهرداري

دوشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۷

سه‌شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۷

سال نو

یکشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۷

دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۷

معرفت‌شناسي و امنيت

کسي که چکش به دست دارد تمايل زيادي دارد که هر چيزي را ميخ بيانگارد.
شايد عبارت فوق را بخاطر دلالتهايي که استعاره چکش دارد، در چارچوب روابط قدرت فهم کنيد، اما در نگاه علوم‌شناختي اين يک ويژگي ذهن آدمي است که به شيوه‌هاي مالوف شناخت عادت مي‌کند و پديده‌هاي نو را بر اساس کليشه تجارب پيشين درک مي‌کند. عبارت فوق يعني کسي که عينک سبز به چشم دارد همه چيز را سبز مي‌بيند. ابزارهاي مفهومي و پيش‌فرضهايي که داريم به مثابه عينک رنگي عمل مي‌کنند و کليشه‌ها شاخته مي‌شوند. گاه ابزارها، گاه غايات، گاه ترس‌ها و گاه آمال و آرزوها نقش عينک يا چکش را برايمان ايفا مي‌کنند. کليشه‌ها در خوش‌بينانه‌ترين حالت مانع درک يگانگي و منحصر به‌فرد بودن پديده‌ها مي‌شوند. اما گاه اين کليشه‌ها چنان رفتار مي‌کنند که درک کليشه‌اي اساسا يک توهم از آب در مي‌آيد. ضرب المثل "مارگزيده از ريسمان سياه‌وسفيد مي‌ترسد" اشاره به کليشه‌اي دارد که در اثر ترس و صدمه ايجاد شده‌است. ذهن و زبان هرکدام از ما پر است از کليشه‌هايي که به آنها آگاهي نداريم. اين معضل شناختي، زماني که از سطح فردي به سطح اجتماعي يا سازماني کشيده‌شود ابعاد گسترده‌تر و مخاطره‌آميزتري دارد. بويژه آنکه جوامع و سازمانها در آگاهي،بازنگري و تغيير کليشه‌هاشان بسيار کندتر از افراد عمل مي کنند.
يک نمونه از کليشه‌هاي دولتي، تروريسم است. بنيادگرايي و جنگ عليه ترور چکشي است که امريکايي‌ها بطور ويژه بدست دارند و آن را توليد انبوه کرده و به شهروندان خود و مخاطبان جهاني نيز فروخته‌اند. هر مسلمان در اين روايت، ريسماني سياه و سفيد است که بايد از او ترسيد حتي اگر خلاف آن ثابت شود. اگرچه از ضرورت عبور از اين کليشه‌ها زياد سخن گفته مي‌شود تنبلي و لختيِ که مخصوص بوروکراسي و سازمانهاست، به ماندگاري کليشه‌ها مدد مي‌رسانند.
در بازبيني روابط بين‌المللي ايراني نيزشاهديم که گزيده‌شدن‌هاي مکرر در طول دوران استعمار و پس از آن، ريسمان سياه و سفيدي از "خارجي" نزد ما ساخته‌است. کليشه توطئه‌گري خارجي حتي اگر خلافش ثابت شود، و مشکوک بودن ارتباط با اتباع غير ايراني حتي در صورت شفافيت، در ارتباطات و امنيت بين‌المللي ما خلل مي آفريند. ما نيز همواره نياز داريم الگوهاي ادراکي‌مان را بازشناسي کنيم تا توان تشخيص تهديد واقعي را از فرصت مسلم بيابيم، تا تحليل مبتني بر عينيات، جاي ساده‌‌سازي بر اساس کليشه‌ها بنشيند.

جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۸۷

دارندگي و رانندگي، در کشور بدون ترمز!

شايد اولين چيزي که توجه تازه‌واردها به ايران را جلب مي‌کند رانندگي ماجراجويانه در بزرگراه‌ها و خيابانهاي تهران باشد. شيوه سبقت و مانور اتوموبيلها تا حدود زيادي شبيه حرکت شما در بازيهاي کامپيوتري است. انگار هر چه زودتر به مقصد برسيد حتي يک صدم ثانيه، برنده‌تريد. بهتر است تعداد بيشتري را زير بگيريد و البته اگر زير گرفته‌شديد، چندان مهم نيست. تنها يک جان از جانهاي شما کم مي‌شود. اغلب راننده‌ها بي‌گمان قرار ملاقاتي مهم ندارند؛ اما همه احساس مي‌کنند که به طرز نگران‌کننده‌اي دير است. بايد زود رسيد! اما به کجا؟! معلوم نيست! مطمئن باشيد اگر قرار ملاقات مهمي در ميان باشد، البته همه پشت ترافيک خواهند ماند و بابت ديرکردنشان حتي عذر هم نخواهند خواست.
اگر به سايت اينترنتي اتاق بازرگاني تهران سري بزنيد خواهيد ديد که بر آستانِ درگاهِ آن شعار "تهران: قلب اقتصادي خاورميانه" نقش شده‌است. تهران اگر قلب اقتصادي خاورميانه نباشد، بي‌گمان قلب اقتصاد رو به احتضار ايران، هست. باري رفتار اقتصادي و رقابتي مردم در شريانهاي اين قلب اقتصادي، شبيه‌ترين چيز به رانندگي آنهاست در شريانهاي ارتباطي اين پنجمين کلان شهر آلوده‌ي جهان. اغلب اهالي کسب‌و‌کار، بي گمان برنامه وطرح تجاري روشني ندارند؛ اما همه احساس مي‌کنند که به طرز نگران‌کننده‌اي دير است. بايد زود رسيد! اما به کجا؟! مهم نيست. مهم آنست که بارت را بسته باشي.
با دکتر مسعود درخشان، اقتصاددان، که گپ مي زديم مي‌گفت: "جو غالب سرمايه‌گذاران ما دنبال منافع سريع، زياد و بدون ريسک است و بهمين دليل زمينه‌هاي فساد فراهم مي‌شود. اين سودِ زيادِ سريع و بدون ريسک، مستلزم اين است که دست رقبا را کوتاه کند و انحصار در بازار بوجود بياورد و با مسولان و مديران و کساني که کارشان نظارت است، تباني کند. افراد به دنبال اين نيستند که يک کار بزرگي را براي کشور انجام دهند. افتخارشان اين است که سود سرشار دارند و زن و بچه‌شان را فرستاده اند خارج کشور". درخشان اضافه مي‌کرد که: "من برخورده‌ام با تعداد زيادي از سرمايه‌داران بزرگ که در ايران تنها زندگي مي کنند و همسر و فرزندانشان خارج از کشورند. و اين خيلي مساله است : سرمايه‌داران بزرگي که در ايران تنها هستند. کسي که فرزندانش در ايران نيست و فکرش اين است که فرزندانش را در خارج تامين مالي کند، چطور مي‌تواند به فکر محروميت در کشور باشد؟! نمي‌تواند باشد."
بازگرديم به خيابان‌هاي تهران. چهارراهي را در يک محله سنتي که همه همديگر را مي‌شناسند در نظر بگيريد که چراغ راهنمايي درآن نيست. پليسي هم وجود ندارد که تردد اتومبيلها را کنترل کند. در چنين شرايطي تنها وجدان اخلاقي رانندگان و آشنايي اجمالي آنها با هم است که تسهيل کننده تردد در معبر خواهد بود. حال در نظر بگيريد به علت انفجار جمعيت و مهاجرت و ساخت و ساز و هزار دليل ديگر، اين چارراه در لامکاني شلوغ و پرتردد در دل شهر قرار گيرد؛ در حاليکه وجود آن آشنايي و وجدان اخلاقيِ روستايي هم محل ترديد است. نتيجه روشن است. همه چيز به هم گره مي‌خورد.
فضاي کسب‌و‌کار و اقتصاد ايران از اين چهارراه‌ها و گره‌هاي اخلاقي و حقوقي کم ندارد. خلا قانوني يا قوانين نامناسب و تعلل در بازنگري آنها، شرايط بحراني براي دستگاه قضايي بوجود آورده‌است. رييس قوه قضاييه، در نشست مسولان قضايي درباب شيوع کلاهبرداري از طريق چک بي‌محل مي‌گويد: در كشور ما فرد در بانک سر كوچه تخلف مي‌كند و از شعبه همان بانک در ته كوچه دسته چک جديد مي‌گيرد، با اين شرايط آيا مي توان انتظار داشت كه هجوم پرونده ‌هاي ورودي به محاكم كم شود؟ رييس دستگاه قضايي مي‌گويد چرا بايد در پشت هر معامله‌اي نزاعي هم صورت گيرد؟ وجود اين همه نزاع و درگيري و مخاصمه در جامعه نشانگر آن است كه ساختار اجتماعي جامعه سالم نيست، اين موضوع مي‌تواند امنيت اجتماعي و امنيت قضايي و امنيت اقتصادي جامعه را مخدوش كند، قرار نيست در مقابل هر انتقال سندي يا در مقابل صدور هر دسته چک، ده‌ها نزاع به وجود آيد و دستگاه قضايي نيز به همه اين نزاع‌ها رسيدگي كند." او که آخرين سال از دوران تصدي دهساله خويش در دستگاه قضايي را مي‌گذراند، سال جاري در دستگاه قضايي را سال بهداشت قضايي و حقوقي ناميده است و مي‌گويد "ساختارها بايد با همكاري همه ارگان ‌ها و دستگاه ‌ها طوري تعريف شود كه به ‌پيشگيري از بروز بزه و ناهنجاري بيانجامد!"
اما مساله را تنها نمي‌توان در بعد حقوقي و قانوني آن ديد. در دهه‌هاي پيش نيز همين قوانين ناقص و همين ساختار حقوقي وجود داشت، اما چه چيز باعث تغيير فاحش در روانشناسي اقتصادي مردم ايران، و اين شکل برازنده! از رانندگي و دارندگي شده است؟ شايد نگاهي به اتوبانهاي تهران مساله را روشن کند!
در همان دهه‌هاي پيش تفاوت قيمت گرانبهاترين و ارزان‌ترين اتوموبيل‌هايي که در خيابان مشاهده مي‌شد در حدودي قابل تصور و تحمل براي اقشار مختلف بود. اما امروز قيمت برخي اتوموبيل‌هايي که تعدادشان کم نيست معادل صدسال حقوق يک معلم آموزش و پرورش است که مي تواند ارزانترين اتوموبيل را سوار شود. اين در حالي است که داشتن همان اتوموبيل ارزان براي برخي آرزويي دوردست محسوب مي‌شود.
وزير معزول اقتصاد در دولت احمدي‌نژاد در گزارشي در حضور رهبر انقلاب گفته است:" اختلاف درآمد دهك پايين و بالاى جامعه در ايران ۱۶برابراست و اين درحالى است كه اين رقم در ديگر كشورها نظير ژاپن ۵/۴برابر است." اين تفاوتهاي فاحش باعث مي‌شود که وجدان عمومي جامعه قواعد معقول و معمول ترقي اقتصادي را به رسميت نشناسد و به روياي بستن يکشبه‌ي بار خويش مشغول شود. بماند که بنا به روايت دکتر حسين راغفر تدوينگر نقشه جغرافيايي فقر کشور، 35 درصد از جمعيت 70 ميليون نفري کشور - يعني 24 ميليون نفر- زير خط فقر به سر مي برند.
من فکر مي کنم علت آن شتابزدگي در اتوبانهاي تهران، نگراني از آينده‌ا‌ي مبهم و ناايمن است. اغلب راننده‌ها گويي قرار ملاقاتي با امنيت خاطر گمشده‌شان دارند. همه احساس مي‌کنند که به طرز نگران‌کننده‌اي دير است. بايد زود رسيد!البته شايد!
* * *
آيا رانندگي بدون ترمز احمدي‌نژاد سوار بر قطار بدون سوخت انرژي هسته‌اي، در بزرگراه‌هاي بين المللي، نشاني از نارضايي ايراني‌ها از نابرابري جهاني و ابهام از آينده جهاني شدنِ ناعادلانه است؟!!

چهارشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۷

پرينتر اضافي خاموش!

مانده بودم که در پاسخ فراخوان سبزها چه بنويسم که از دايره موضوعات مربوط به اين وبلاگ خارج نشوم و دعوت را هم جدي گرفته باشم. فکر کردم درباره ضعف لابيگري فعالان محيط زيست در تصميم‌سازي‌هاي زيست محيطي دولت بنويسم. يا درباره فقدان يک رسانه با نفوذ و تريبون قدرتمند مستقل که موج محيط زيست در کشور را تقويت کند. اما ايميلي که براي شرکت در يک کارگاه آموزشي از دانشگاه فريبورگ دريافت کردم باعث شد راه ساده‌تري پيدا کنم. ذيل نامه که حاوي اطلاعاتي بود که بخاطر سپردنش ضروري مي نمود، بعد از امضا و مخلفات، جمله‌اي به دو زبان انگليسي و فرانسه درج شده بود که پيشنهاد مي کنم فعالان محيط زيست در همه متون ديجيتالشان که دست بدست مي‌شود درج کنند:
"براي حفظ سياره‌مان فقط در صورت ضرورت از اين پيام پرينت بگيريد. سپاسگزارم"
N'imprimez ce message que si nécessaire. La planète vous dit merci.
For the sake of our planet, only print this message if necessary. Thank you.
بعد فکر مي کنم به کاغذهاي مرغوب سربرگهاي جورواجور دولتي که نامه‌ها و رونوشتهاي کم ارزش اداري روي آنها تکثير مي‌شود و گاه کاغذ چرکنويس فرزندان ديوانسالاران مي‌شود. و گاه ابزاري مي‌شود براي هرچه حجيمتر کردن گزارشها و بيلانهايي که رييس و مرئوس مي دانند علت درشتي فونتها و ازدياد فاصله خطوط آنها براي چيست.
بعد فکر مي کنم به فرآيند ناقص بازيافت کاغذ در کشور.
بعد فکر مي‌کنم به ديجيتال‌شدن نمايشي بوروکراسي کشور که همه جا (دستکم بانکها را همه ديده‌اند) چند رونوشت کاغذي از اسناد بايگاني مي‌شود و اگر برق باشد و شبکه وصل و اپراتور نسبتا محترم سرحال، نسخه ديجيتال را هم فراهم مي‌آورند که ما هم پيپرلس بشويم.
پی نوشت توضیحی برای عباس: اگر بدانیم که کاغذ از درخت درست می شود. و پرینتر از کاغذ استفاده می کند. و حفاظت خاک و هوا و لایه اوزون و غیره تا حدودی به وجود درختان منوط است، به نظرم ابهام کمتری در این پست باقی می ماند. پیپرلس شدن بوروکراسی در مقیاس کلان، علاوه بر صرفه جویی در وقت و تسریع امور به صرفه جویی در کاغذ و درخت هم منجر می شود.

جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۷

فارسي و ترکي(بدون شرح)

نخستين نشريه ترکيه در 14 مي 1832م ظهور يافت که هفته‌نامه‌اي دولتي به سردبيري سلطان محمود دوم سلطان عثماني بود.
قانون مطبوعات سال 1888م. عثماني شامل ممنوعيت ترجمه مطالب از مطبوعات خارجي، ممنوعيت استفاده از نام مستعار، ممنوعيت به‌کار بردن کلمات زير مي‌شد: احزاب، اِشغال، انقلاب، سوسياليزم، ديناميت، قانون، مساوات، و آزادي
در ايران، در پی تدوين قانون اساسي مشروطيت، نخستين شكايت مطبوعاتی را شخص محمدعلی شاه قاجار به دادگاه داد. كسانی به شاه توصيه كردند كه برنده شدن در اين دعوا به همان اندازه براي شخص شاه بد خواهد بود كه بازنده شدن در برابر يك روزنامه نويس پرسروصدا. توافقي حاصل شد كه او شكايت را پس بگيرد و ريش‌سفيدها روزنامه‌نگار جسور را نصيحت كنند كه قدری بيشتر ملاحظه كند.

برچسب‌ها:

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۷

جهانی شدن لنگ!

مدتی پیش خبر ورود چفیه به بازار مد را در تابناک دیدم. امروز دیدم یک کمپانی لنگهای حمامی که هنوز با قیمت دوهزار تومان می توان از دستفروشها خرید را، تجاری کرده و احیانا از امروز فردا برای خرید لنگ مجبور خواهیم بود به دبی سفر کنیم و سوغات بیاوریم. کاربردهای مختلف لنگ جهانی شده به عنوان روسری، دستمال گردن و غیره را می توانید در سایت شرکت مزبور ببینید. خدا را چه دیدی شاید باراک حسین اوباما که دیگر در میان سیاستمداران ایرانی خودی تلقی می شود، همین لنگ را به پرچم ایالات متحده تبدیل کرد

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷

تاکسی

سوار می شوم و مقصد را می گویم. می پرسد شما هم در آن دانشگاه درس خوانده اید؟ به لبخندی که گویی خالی از خردلی شرمساری نیست تایید می کنم. شروع می کند خلاصه کتابهایی را که خوانده برایم توضیح می دهد و با اعتماد به نفس تمام راجع به وضعیت ایران تحلیل هایی ارایه می دهد. از آن میان به اقتصاد سیاسی ایران نوشته کاتوزیان اشاره می کند که مجبور می شوم بر گردم و چهره اش را خوب برانداز کنم. از اینکه گوشی پیدا کرده که به حرفهایش اهمیت می دهد، برقی هست از شوق درچشمانش . می گوید من یک تئوری دارم به نام تئوری "حماقت حاکمان" و خوب توضیح می دهد که هر کس به قدرت می رسد به مرور بر حماقتش افزوده می شود. میان حرفها می فهمم که زمان دکتر مجتهدی، در مدرسه البرز درس خوانده و به خودم می گویم اثر آموزش متوسطه ی خوب را ببین و بخت ناموافق را!
می گویم یک سوال از تو دارم. شما که با تاکسی توی شهر می چرخی چه شناختی از مردم ایران داری؟ ایرانی ها چطوری اند؟ بی تردید پاسخ می دهد ایرانیها یک خودبزرگ بینی خیلی خیلی زیاد دارند در حالی که هیچ چیز نیستند و روی این کلمه هیچ، مکث و تشدید می گذارد. می برم و محوطه دانشگاه را نشانش می دهم. کرایه دوبرابری از من می گیرد و تا به خود بیایم رفته است.

چهارشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۶

رسول ملاقلی پور به مثابه متن: حاشیه ای هویت شناختی بر یک مجلس یادبود

1- متونی که ما ایرانیان بر اساس آنها هویت فرهنگی و اجتماعی و فردي‌مان را می خوانیم، و متون جدیدی که تولید می کنیم، گرانبار از اسطوره‌اند. یعنی میل داریم که هرچه بیشتر چنین باشد. این یعنی که فرآیندهای ناخودآگاه در معناسازی هویتی‌مان بر فرآیندهای آگاه می چربد. اينکه بدانيم چه نوع اساطيري را در اين فرآيند به کار مي گيريم بخشي از آگاه شدنمان به اين فرآيند است.
2- برساختن انسانهای اسطوره ای نقش برجسته ی کتیبه ی هویت ماست. حتي هويت سازماني و اداري مان: پارسال که به موزه کليساي وانک در اصفهان رفته بودم چند دقيقه‌اي مبهوت طرح کاغذ سربرگ در يک نامه رسمي شاه عباس بودم. بر صدر اين صفحه تذهيب شده قابي با حواشي گل و مرغ و اسليمي نقش شده بود و من انتظار داشتم در دل قاب، عنواني که نشاني از اين سازمان حکومتي باشد قرار گيرد. مثلا سلسله‌ي جليله ي صفويه، پادشاهي چنين و چنان يا.... اما تنها نام مبارک شاهنشاه به عنوان نماد هويت رسمي انتخاب شده بود. سازمانهاي ما هنوز که هنوز است بيش از آنکه از اهداف و استراتژيها و تاريخچه‌شان هويت بگيرند از روسايشان هويت مي‌گيرند. سازمان‌ ما زود رنگ رييسش مي‌شود. غرض اينکه اشخاص براي ما متن هويتي‌اند.
3- بر همين مبنا مباحثات اجتماعي ما بر اساس تفسيرکردن اشخاص اسطوره‌اي مان سامان مي‌يابد. نه گفتگو در باب مسايلي مشخص و استراتژيهاي گوناگون حل آن مسايل. هنوز که هنوز است جناح هاي راست و چپ در کشور ما مشروعيت نظرگاه‌هايشان را در تفسيري خاص از امام مي‌جويند. امام متن هويتي است و هرکس مي کوشد منافع خويش را در آن متن بيابد و امام خود را نقش زند.
4- اشخاص ديگر نيز به فراخور جايگاه اجتماعي و تاثيري که نهاده‌اند امکان تبديل شدن به متن هويتي را مي‌يابند و دستمايه‌ي اسطوره‌سازي و داستان‌پردازي هويتي مي شوند. به ويژه پس از مرگشان. زندگي متني اين آدمها پس از مرگشان آغاز مي‌شود. مرگ، آدمهای واجد این شرایط را از حاشیه به متن می آورد و به اندازه ظرفيتهاي معنا‌پذيري شان، از انسان بودن به سمت افسانه بودن برمی کشد. قابليت برخي تاريخي و گويي ابدي است مثل امام حسين يا حافظ. و قابليت برخي کوتاه مدت‌تر. همين قابليت است که باعث مي‌شود هنوز بازتفسير شريعتي موضوعيت داشته باشد. همين قابليت در مرتضي آويني بود که پس از فقدانش به نشاني از هويت فرهنگي براي جماعتي از غرب‌ستيزان و علاقمندان به روايت دفاع مقدس بدل شد و مرتضايي اسطوره‌ي برساخته شد. دیشب در مجلس يادبود رسول ملاقلي‌پور به دعوت ابراهيم حاتمي کيا، تفاسير کم‌جان و کمرنگ اما گونه‌گوني که از او شد، قابليتهاي او براي متن شدن را لااقل در يک محدوده جمعيتي و زماني خاص عيان کرد:
5- سينماگران بر جستجوگري اجتماعي او و اينکه بدنبال طرح دردها و دغدغه‌هاي اجتماعي با زباني تلخ و صادقانه است تاکيد داشتند. البته با چاشني نوستالژي ايام جنگ. اينجا ملاقلي پور کسي بود که رودربايستي نداشت و حرفش را مي‌زد. اينجا او اسطوره‌ي اعتراض و اصلاح‌جويي به سبک ايراني است. در بيان ابراهيم فياض وجواد طوسي، ديگر سخنرانان اين جلسه، او بدل به نشاني از روح عدالت‌طلب و آنارشيگر ايراني شد که مي خواهد خود با پرخاش‌جويي عدالت را اقامه کند. اين معنا را در بيان محسن رضايي به شکلي نمادين مي‌توان يافت: جناب سردار با عباراتي بي آداب و ترتيب گفت من گاهي به رسول به شوخي مي‌گفتم در هر صنف و طايفه‌اي آدم لات وجود دارد که حرفش را بي‌پرده مي‌زند، اما هنرمندان را فکر نمي‌کردم. تو لات جماعت اهل هنر هستي.( درباره فرهنگ لاتي و لوطي‌گري اينجا را نگاه کنيد)
سياستمداران از جمله شهردار تهران که سخن گفتند او را هنرمند انقلابي متعهد دانستند. پيام تسليت رهبر انقلاب نيزبر اين معنا تاکيد داشت.
برخي نيز ازداستان‌هاي پيش‌گفته اسطوره زدايي مي‌کردند. خانم مسني ميان جمعيت بود که با حالتي متاثر مي‌گفت از هنرپيشه هاي قديمي فيلمفارسي است و خيلي ربطي به دفاع مقدس ندارد اما امروز نيرويي او را به اينجا کشيده‌است. گلشيفته فراهاني با چشمي اشک آلود از اين گله کرد که ما برخي چيزهاي ملاقلي پور را نمي‌گوييم يا نديده‌ايم. انگار بخواهد بگوید که ملاقلي‌پوردر نظر او يک هنرمند انقلابي يا معترض اجتماعي نيست. ملاقلي پور براي او کسي بود که طبق خاطره ای که نقل کرد، براي شاد کردن کودکان بي‌سرپرست از چارچوبهاي اجتماعي بيرون مي‌زند و براي دل خود و بچه‌ها ترکي مي‌رقصد، رقصیدنی.

شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۶

ظرفيت براي بلندنظري

هفته گذشته استيون کال عضو دموکرات شوراي سياست خارجي ايالات متحده مهمان دانشگاه بود. او همزمان رييس برنامه جهاني افکار عمومي نيز هست. در خلال سخنراني تاکيد برآن داشت که دولت جمهوري‌خواه در عراق گير افتاده و ما بر آنيم که نظر مردم عراق در مورد خروج يا عدم خروج امريکايي‌ها بايستي عملي شود و نه هيچ سياست ديگر. او ادامه داد که بررسيهاي ما نشان مي دهد که نظر مردم عراق اين است که امريکايي ها بايد به مرور و طبق زمانبندي خارج شوند.
پرسيدم شما در برنامه‌ي ديپلماسي عمومي هزينه زيادي براي شکل‌دهي به افکار عمومي در خاورميانه مي‌کنيد. خودتان دوست داريد مردم عراق چطور فکر کنند؟
گفت: توان ما در شکل دادن به افکار عمومي مردم جهان بسيار اندک است. ما در اين زمينه فقيريم.
بعد از جلسه سوال هميشگي ام از ميهمانان خارجي را با اندکي تغيير پرسيدم: شما به عنوان يک امريکايي به چه چيز افتخار مي‌کنيد و از چه چيز شرمنده هستيد؟
گفت ما بعد از جنگ جهاني دوم امکان سيطره بيشتري بر جهان و ايجاد يک امپراطوري را داشتيم اما چنين نکرديم و تا حد زيادي مطابق ارزشهايمان عمل کرديم. اين يک چهره امريکاست. چهره ديگر امريکا هم قلدر مآبي است که شما ممکن است بوش را مظهر آن بدانيد. امريکا اين دو چهره را دارد و من به اولي مفتخر و از دومي شرمسارم. امريکا ظرفيت نظرگاه‌هاي بلند را دارد و من به اين مفتخرم.
united states has the capacity for great visions

سه‌شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۶

یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶

محرم و فرهنگ-سوم-خويشتن جمعي ايراني

ايراني وارث حسين
در افسانه‌ي مفاخر که يکي از شيوه هاي اسطوره پردازي خويشتن ملي است، افراد و ملتها خود را با شخصيت اسطوره‌اي هم‌ذات مي‌پندارند و شخصيت اسطوره‌اي مشت نمونه خروار ملت تلقي مي‌شود. در روايت عاشورا توسعه‌ي استعاره‌ي اکنون به مثابه روز عاشورا، کشور به مثابه کربلا، و مردم به مثابه ياران حسين‌بن‌علي(ع) بر اساس يکي از احاديث صورت گرفته‌است و عاشورا را به آيينه‌اي براي ديدن موقعيت کنوني در آن و امام حسين و يارانش را به آيينه‌اي براي ديدن خويشتن بدل مي‌کند. شايد شريعتي موثرترين صورت‌بندي از فرمول امتداد تاريخي رويدادکربلا تا اکنون و استعاره گرفتن آن براي توصيف وضعيت کنوني را ارايه داده‌باشد.
حسين وارث آدم
حسين در نظر شريعتي وارث و پرچمدار اهالي حق در جنگ عليه باطل در طول تاريخ است. حسين وارث آدم ، وارث نوح،ابراهيم، موسي، عيسي، و محمد است: "کربلا يک صحنه از صحنه‌هاي نبرد پيوسته واحدي است که در جبهه‌هاي مختلف و نسلها و عصرهاي مختلف و در طول تاريخ از آغاز تا حال و در آينده جاري است". او پيوند با عاشورا و حسين را نوعي تجديد عهد و پذيرش مسووليت اجتماعي اهل حق در تمام تاريخ تفسير مي کند:"حسين پس از اينکه همه عزيزانش را در خون مي بيند و جز دشمن و کينه‌توز و غارتگر در برابرش نمي بيند، فرياد مي‌زند که آيا کسي هست که مرا ياري کند و انتقام کشد؟"هل من ناصر ينصرني" مگر نمي داند که کسي نيست او را ياري کند و انتقام گيرد؟ اين سوال، سوال از تاريخ فرداي بشري است و اين پرسش از آينده است واز همه ماست. و اين سوال انتظار حسين از عاشقان را بيان مي‌کند". او مسوليت اجتماعي در قبال کشور را نيز با مفهوم شهادت پيوند مي دهد و امام حسين را اسوه ايفاي چنين مسوليتي برمي‌شمارد. در نظر او شهيد حياتبخش جامعه‌ي روبه زوال است:" در چنين روزگاري است که مردن براي يک مرد، تضمين حيات يک ملت است...".
تداوم اين سبک روايت‌پردازي تاريخي-اجتماعي را مي‌توان در روايت مرتضي آويني از هشت‌سال دفاع مقدس ديد که پس از انقلاب با پخش از طريق مستند روايت فتح از تلويزيون، توانست همداستاني قاطبه مردم ايران از آن روايت، و بسيج ملي و مذهبي آنها براي حضور در جبهه هاي "نبرد حق عليه باطل" را بر انگيزد. هم اين روايت بود که استعارات"حسيني‌بودن" و "زينبي بودن" را براي هويت‌بخشي به آحاد مردان و زنان ايراني در جريان و پس از جنگ را زبان‌زد مي‌ساخت. نظم گفتار او گاه چنان به شريعتي نزديک است که عبارات شريعنتي نظير اين را گاه از او نقل مي‌کنند:"... در نبرد هميشه تاريخ...همه صحنه‌ها کربلاست، همه ماه‌ها محرم و همه روزها عاشورا... بايد انتخاب کند يا خون را يا پيام را. يا حسين بودن را يا زينب بودن را...آنان که رفتند کاري حسيني کردند و آنها که ماندند بايد کاري زينبي کنند وگرنه يزيدي‌اند."
استعاره‌ي امام براي مديريت کشور
در بيان امام خميني نيز هويت انقلابي و ضد استبدادي ملت ايران کاملا با روايت عاشورا گره خورده است: "ما ملتي هستيم که با همين گريه‌ها يک قدرت دوهزاروپانصدساله را از بين برديم." استعاره گرفتن عاشورا براي بيان موقعيت انقلاب نيز در بيان او مشاهده مي‌شود: "...روزهايي که برما گذشت عاشوراي مکرر بود و ميدانها و خيابانها و کوي و برزنهايي که خون فرزندان اسلام در آن ريخت، کربلاي مکرر....". باري به نظر من، امام پيش و بيش از آنکه روايتگر چنين روايتي باشد خود بخشي از اين روايت و در نقطه‌ي کانوني آن قرار داشت. شخصيت فرهمند او به عنوان يک مرجع تقليد، معلم اخلاق و عرفان و يک رهبر سياسي، افزون بر سيادت و سالخوردگي اش و در کنار سبک زندگي ساده و اسطوره‌اي اش همه شرايط را براي قرار گرفتن او در کانون اين روايت، و به کارگيري استعاره‌ي پيامبر و بويژه امام در موردش فراهم مي‌ساخت. به کارگيري استعاره‌ي يزيد در تعبير"صدام يزيد کافر" براي ناميدن صدام در خلال جنگ تحميلي نيز مويدي بر اين جايگاه بنيانگذار انقلاب در روايت مذکور است.
ياران آخرالزماني اباعبدالله و رسالت جهاني آنان
"ديگري" يا ستم‌پيشگان و يزيديان در روايت‌پردازي مطهري، شريعتي و امام عبارت بود از استبداد داخلي يا استعمار خارجي و نظام سلطه بين الملل. مطهري صريحا در حماسه حسيني، نخست‌وزير رژيم صهيونيستي، موشه دايان را شمر امروز مي‌داند. در روايت‌پردازي آويني از دفاع مقدس، جبهه مقابل نه صدام و حزب بعث، بلکه کل تمدن تکنيکي و مدرن غرب و نظام سلطه‌ي برآمده از آن بود. روايت شريعتي تا حد زيادي استبداد و سرمايه‌داري را هدف قرار مي‌داد و همه اينها در جهت تحقق عدالت اجتماعي مد نظر بود. اما روايت عاشوراي آويني با آنکه فرزند روايت شريعتي به لحاظ نوع پردازش است بدان جهت که از نقادي سيد احمد فرديد از تمدن غرب نيز آبشخور داشت، تمدن مدرن غرب و سامان امروزين جهان را جبهه مقابل مي دانست.
اين عبارات آويني کاملا مولود نظم گفتار شريعتي است: "و تو اي آنکه در سال شصت و يکم هجري هنوز در ذخاير تقدير نهفته بوده‌اي و اکنون، در اين دوران جاهليت ثاني و عصر توبه بشريت پاي به سياره زمين نهاده‌اي، نوميد مشو که تو را نيز عاشورايي است و کربلايي که تشنه خون توست و انتظار مي‌کشد تا تو زنجير خاک را از پاي اراده‌ات بگشايي و از خود و دلبستگي هايش هجرت کني و به کهف حصين لازمان و لامکان ملحق شوي و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله سال شصت و يکم هجري برساني و رد رکاب امام عشق به شهادت رسي...".. هم آويني بود که استعاره "ياران آخرالزماني اباعبدالله" را براي اشاره به بسيجيان که به انجام ملي‌ترين نقش يعني دفاع از مرزهاي کشور مشغول بودند، ساخت و پرداخت. اين استعاره به باورپذيرترين شکل ممکن در سياق تاريخي خويش، روايتگر آن است که دفاع از مرزهاي ملي به مثابه جهاد در رکاب امام حسين(ع) است. در نظم گفتار آويني روايت جهاد امروز در رکاب اباعبدالله(ع) با روايت ياري امام‌زمان(ع) در هم مي‌آميزد، و رسالت تغيير سرنوشت جهان و تمدن مدرن براي فرزندان اين مرز و بوم و بسيجيان ترسيم مي‌گردد. گفتار نخستين برنامه روايت فتح با عنوان شب عاشورايي چنين آغاز مي شود:
"نزديک غروب مي‌شود و تو گويي تقدير زمين از همين حاشيه اروندرود است که تعيين مي‌گردد. و مگر براستي جز اين است؟ بچه‌ها آماده و مسلح، با کوله‌پشتي، پتو و جليقه‌هاي نجات، در ميان نخلستانهاي حاشيه اروند، آخرين ساعات روز را به سوي پايان خوش انتظار طي مي‌کنند. اينها بچه‌هاي قرن پانزدهم هجري قمري هستند؛ هم آنان که کره‌ي زمين قرن‌هاست انتظار آنها را مي‌کشد تا بر خاک بلا ديده‌ي اين سياره قدم گذارند و عصر ظلمت و بي‌خبري را به پايان برسانند...عصر بعثت ديگرباره‌ي انسان آغاز شده‌است و اينان مناديان انسان تازه‌اي هستند که متولد خواهد شد؛ انساني که خداوند بار ديگر توبه‌ي او را پذيرفته و او را بار ديگر برگزيده‌است...."
پنداشت چنين رسالتي در روايت هويت جمعي ايرانيان آن سالها را کاملا بايستي در فضاي پيروزي پس از انقلاب و علاقه به صدور انقلاب و رساندن پيام رهايي‌بخش آن به جهان جديد فهم کرد. افسانه‌ي رسالت جهاني نيز يکي از شيوه‌هاي اسطوره‌پردازي خويشتن جمعي است که در آن ملتها خود را حامل رسالتي تاريخي براي جهان مي‌پندارند. هم بر اساس اين پندار است که امريکاييها برنامه صدور دموکراسي را از رسالتهاي ملي خويش مي‌دانند.
در بازگشت به رويدادهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي و چگونگي شکل‌گيري روايت عاشورايي هويت جمعي توجه به کشتگان سالهاي آغازين انقلاب ضروري است. شهيد دانستن شخصيتهاي ملي که پس از انقلاب در حين انجام مسووليت کشته شدند و در اوج آنها تشبيه اعضاي حزب جمهوري اسلامي در انفجار دفتر حزب به شهادت 72 تن از ياران امام حسين(ع) از نقاط اوج رواج اين روايت در نقش زدن خويشتن ملي آن سالهاي ايرانيان است.
عاشورا، سرود و پرچه ملي
سرود ملي و پرچم دو نمونه از مهمترين نمادهاي پروژه‌ي ملت‌سازي‌اند. نشانه‌ي الله در ميان پرچم جمهوري اسلامي تاکيد بر اسلامي بودن هويت ملي است و هم معنا کردن رنگ قرمزِ پرچم با مفهوم شهادت در کتب درسي، روايت‌پردازي هويت ملي عاشورايي در اين بخش را کامل مي کند. در بخش پاياني سرود ملي دوم جمهوري اسلامي ايران، ميان مفهوم شهادت و دولت جمهوري اسلامي ايران پيوند برقرار شده‌است:"شهيدان پيچيده در گوش زمان فريادتان: پاينده ماني و جاودان، جمهوري اسلامي ايران".
استعاره‌ي ايران به مثابه کربلا و تاريخ معاصر به مثابه روز عاشورا به عنوان ميراث مطهري و شريعتي در ذهن و زبان سخنوران و زعيمان پس از انقلاب باقي ماند و مکرر شد. در برخي از اين کاربردها، گاه "ديگري" و ستم‌پيشگان، نه استبداد داخلي و نه سلطه‌ي خارجي، که پاره‌هايي از هويت داخلي بودند.

فرهنگ و محرم-دو-خویشتن ملی

روایتگری خویشتن جمعی بر اساس داستان عاشورا

روايت‌گران هويت، آفرينشگران فرهنگي‌اند که دم گرمشان در دلها مي‌گيرد و مردمان با پذيرش استعارات و نظم گفتارشان با روايت ايشان همداستان مي‌شوند و زندگي فردی و جمعی شان را از پنجره‌ي مفاهيم ايشان مي‌بينند. در پردازش روایت خویشتن ايراني بر مبناي داستان عاشورا تني چند از روشنفکران و رهبران ديني نقشي اساسي داشته‌اند. از آن ميان بايستي به مرتضي مطهري و علي شريعتي در دهه پنجاه هجري شمسي، علاوه بر بنيانگذار انقلاب، و نیز مرتضي آويني به عنوان کساني که کلام و قلمشان در انديشه ديني و اجتماعي اين کشور اثرگذار بوده‌است اشاره کرد.

مطهری و دوگانه‌ي قرباني و قهرمان

مطهري به ضرورت روايت‌پردازي توسعه‌ي ملي بر اساس داستان عاشورا تاکيد ويژه و صريح دارد: " اگر اين کشور بخواهد اصلاح بشود، اگر بخواهد در جاده ترقي بيفتد، در جاده تعالي بيفتد، در جاده علم بيفتد، در راه صنعت بيفتد، در راه حريت و آزادي‌خواهي بيفتد، بهترين راه و نزديک‌ترين راه-اگر نگويم راه ديگري نيست- بهترين راه و نزديکترين راه همين است که از همين احساسات صادقانه مردم درباره حسين‌بن‌علي که حقيقت دارد و واقعيت دارد و درباره‌ي شخصي است که شايسته اين احساسات است و صاحب يک مکتب بسيار بزرگ و عالي است، استفاده کنيم". او در جاي ديگر ريشه‌ي اصلي عقب‌افتادگي و ضعف ملت ايران را در بحران هويت مي‌داند و مي گويد: "خسران شخصيت بالاترين خسران‌هاست، ترسها، زبوني‌ها، بردگي‌ها، چاپلوسي‌ها، توسري‌خوريها همه مولود باختن شخصيت است" و تصريح مي‌کند که ملت ايران، احساس هويت و شخصيتشان در پيوند با آموزه‌هاي امام حسين مي‌تواند شکل بگيرد: "شخصيت دادن به يک ملت به اين است که به آنها عشق و ايده‌آل داده شود و اگر عشق‌ها و ايده‌آلهايي دارند که رويش را غبار گرفته است، آن گرد و غبار را زدود و دومرتبه آن را زنده کرد... ملتي شخصيت دارد که حس استغنا و بي‌نيازي در او باشد. اين‌هاست درسهايي که از قيام حسين‌بن‌علي بايد آموخت". مطهري در صورتبندي آنچه شخصيت دادن به يک ملت بر اساس آموزه‌هاي حسين‌بن‌علي مي‌خواند، مي‌کوشد تا وجه حماسي داستان عاشورا را در مقابل وجه تراژيک آن برجسته‌سازد و "حسين به مثابه قهرمان" را جايگزين "حسين به مثابه قرباني" يا "حسين مظلوم" در انديشه ايراني سازد. او نسبت به انتخاب وجوه تراژيک و برجسته‌سازي جنايات و مصيبت‌هاي کربلا واکنشي به‌شدت منفي دارد و نقل تراژيک رويداد عاشورا، و قرباني دانستن شهداي آن‌را ظلم مضاعف به حسين مي‌داند. انديشناکي مطهري از برجستگي استعاره‌ي قرباني در ذهن ايرانيان به وضوح از سراسر کتاب "حماسه‌ي حسيني" هويدا است. او بر آن‌است زماني‌که ايراني وجه حماسي عاشورا را درک کند، شخصيتي مستغني و بي نياز خواهد يافت. او بدين‌ترتيب داستان توسعه‌نيافتگي ملي را روي ديگر روايت تراژيک، و روحيه وابستگي ملي را روي ديگر سکه‌ي استعاره‌ي قرباني مي‌داند.

تداوم روايت قرباني و قهرمان

من فکر می کنم برجسته‌سازي وجه حماسي در روايت پردازي مطهري و اندک کساني که دنبال او رفتند، آنقدرها نتوانست وجه تراژيک عاشورا در فرهنگ عمومي ايرانيان را کمرنگ کند و حسين شهيد کماکان "مظلوم" ماند و روی دیگر سکه ی قربانی که قهرمان باشد را مهدی موعود(ع) در اندیشه ی ایرانی نقش زد(نگاه کنید به یادداشت دکتر کاشی:تراژدی و حماسه). باري اين کوشش‌ها بي تاثير هم نبوده‌است و نمود آنها را مي‌توان در شعارهاي "خودباوري و خودکفاييِ" ملتِ قهرمان و انقلابي و پيشتر مظلوم ايران در دهه شصت و اين اواخر در نهضت انرژي هسته‌اي محمود احمدي‌نژاد ديد. طرفه آنکه روايتگر استغنا و مقاومت هسته‌اي در اين مقطع که با تشبيه آن به نهضت ملي‌شدن نفت، لعابي هرچه ملي‌تر به اين ماجرا داد علي لاريجاني شاگرد و داماد مطهري بود. گاه اين استعاره‌ي قهرماني، با افسانه‌ي نبوغ ملي در روايت‌پردازي‌هاي سياستمداران ايراني همپوشاني پيدا کرده‌است که نمود بارز آن را باز هم مي‌توان در "حماسه‌ي مقاومت هسته‌اي"، شعارِ "ما مي‌توانيم" و تاکيد بر پيشرفتهاي علمي "جوانان نابغه‌ي ايراني" مشاهده کرد.

به شريعتي و آويني هم خواهم پرداخت.

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶

فرهنگ و محرم - یک

واژه عاشورا را در جستجوی گوگل می زنم. از آن میان می بینم موسسه بین المللی نظارت بر صلح و رواداری فرهنگی در مدارس گزارشی تحقیقی در 312 صفحه در باب نگرش به "دیگری" و "صلح" در کتب درسی ایران دارد که دیدن آن جالب است. فصل هشتم به مفهوم شهادت اختصاص دارد و جملات آغازین آن روایتگر زندگی کردن دانش آموزان ایرانی در فضایی خونین است(نسخه پی دی اف). یکی از نقدهایی که همواره به جامعه شناسان و مردمشناسان دین بویژه با رویکردهای ساختارگرا وکارکردگرا وجود داشته، این بوده است که خود افراد مورد مطالعه و دین ورزان با معانی مورد استنباط محققان همدلی ندارند و اصولا چنین برداشتهایی را سوء تفاهم می دانند. با این وجود رویکرد شناختی در مطالعات دینی، نقش فرآیندهای ناخودآگاه را در رفتارهای دینی برجسته می داند و توافق نظرگاه افراد مورد مطالعه با دریافت محقق از آن نظرگاه را به چیزی نمی گیرد.

شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۶

میان ماه من تا ماه گردون

Endowed Chair in Global Islam:
His Highness Sheikh Dr. Sultan Bin Mohammad Al-Qassimi, a member of the Supreme Council of the United Arab Emirates and ruler of Sharjah, has donated $1M to McMaster University for an endowed chair in Global Islam. The chair will begin in the fall of 2009 and will be a joint appointment with the Institute on Globalization and the Human Condition and another department in the Humanities of Social Sciences. For more info: http://www.thespec.com/News/Local/article/277052

پنجشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۶

بسازو بفروش فرهنگي: تاملي درباب استعاره مهندسي براي فرهنگ

در زبانشناسي شناختي، دو جور استعاره داريم:

استعاره‌اي که فقط يک وجه مشابهت را بين دو چيز بازنمايي مي‌کند، استعاره‌اي بيشتر توصيفي است و براي تاکيد بر جنبه‌اي خاص از معنا به‌کا رمي رود. مثلا وقتي فرهنگ به تور ماهيگيري تشبيه مي شود، غرض توصيف وجهي از فرهنگ است که کنترل نرم و نامحسوس رفتارهاي اجتماعي را به عهده دارد، بي آنکه ماهيها بفهمند. يا وقتي فرهنگ به هوا تشبيه مي‌شود توصيف حياتي بودن اين مقوله و ضرورت پاکيزه نگهداشتن آن مدنظر است. يا وقتي گفته مي شود "فرهنگ مثل درخت گردو است سالها طول مي‌کشد تا ميوه‌اش ظاهر شود" توصيف خصلت تدريجي بودن تغييرات فرهنگي مدنظر است و تلويحا گفتن اينکه در فرهنگ نمي شود انقلاب کرد.

استعاره‌اي که بيش از يک وجه مشابهت را بازنماست، امکان تبديل شدن به يک الگوي نظري را پيدا مي کند و به طور بالقوه استعاره‌اي نظريه‌ساز است. تا جايي که بياد دارم بعد از انقلاب چهار استعاره‌ي نظريه‌ساز در فضاي فرهنگي و رسمي کشور مطرح شده‌اند:
  • تغيير فرهنگ به مثابه تغيير قدرت سياسي ( انقلاب )، که جابجايي و تصفيه، تبعيد و اعدام و درگيري و زندان و تظاهرات و هياهو و شور و شوق دارد.
  • عرصه فرهنگ به مثابه ميدان جنگ، و بحران هويت فرهنگي به مثابه تک خوردن در جنگ. و برنامه ريزي فرهنگي به مثابه پاتک. که خودي و غير خودي. شبيخون و تهاجم و شکست و پيروزي و فرمانده و نيرو و خاکريز و دشمن دارد.
  • عرصه فرهنگ به مثابه بازار و فرهنگ به مثابه کالا و خدمات. که بسته بندي، بازاريابي، مشتري و توليدکننده، درآمد و کارآفريني، و صادرات و مصرف و غيره دارد.
  • عرصه فرهنگ به عنوان محيط ساختمان و بنا که بايد نقشه استاندارد و مهندسي داشته باشد.

استعاره‌ي نظريه‌ساز مهندسي، دوسالي است که در دستور کار شوراي عالي انقلاب فرهنگي قرادارد. صرف به کار گيري چنين استعاره اي و جايگزيني آن با استعاره‌ي جنگ يا استفاده از آن در کنار استعاره‌ي جنگ، نشان از آن است که کشور به اين نتيجه رسيده است که رفتارهاي فرهنگي و اجتماعي ايرانيان پاسخگوي نيازهاي برنامه‌ريزي و توسعه کشور نيست، و تناسبي با آرمانهاي مورد ادعاي کشور ندارد و لازم است در خصوص کنترل رفتارهاي فرهنگي، مداخله‌ي منظم و متمرکزي صورت بگيرد. در خصوص ميزان و امکان يا مطلوبيت مداخله و تمرکز در کنترل فرهنگي و اجتماعي بحث بسيار کرده‌اند و من بنا و صلاحيت سني و سياسي ورود به آنها را ندارم. اجمالا فکر مي‌کنم هر کاري که صورت انجام پذيرفته است، لاجرم امکان آن هم وجود داشته‌است و بهتر است به‌جاي بحث فلسفي در امکان و استحاله ي مداخله‌ي فرهنگي به بررسي و نقد تجارب و نتايج بپردازيم.

بساز و بفروشي فرهنگي

پيشنهاد فعلي اين است که اگر قرار است مفاهيم ساختمان و مهندسي را به خاطر ويژگيهاي معنايي که در خصوص کنترل و تمرکز و برنامه ريزي و زمانبندي در اختيار مي‌گذارد، براي توصيف و برنامه‌ريزي فرهنگ به‌کار بگيريم بهتر است فرهنگ را به مثابه شهر در نظر بگيريم تا فرهنگ را به مثابه خانه. ساختن خانه کار بساز و بفروش است اما ساختن شهر ....دست کم کار يکنفر نيست. شهرسازي، امري پيچيده، چند تباري وبسيار متغيره و حساس است. شهر معمولا از عدم ساخته نمي شود و وجود دارد و بازسازي و اصلاح تدريجي مي شود، به خلاف خانه که زمين خالي را مي سازند. در شوراي انقلاب فرهنگي آقايان مهندس و مديريت خواندگاني هستند که پارادايم مهندسي فرهنگي را با کمک الگوهاي نخ‌نماي دانش مديريت استراتژيک، نقش مي زنند و پيش مي‌برند. مشکلي که دانش ارجمند اما تنک مايه‌ي مديريت در کشور ما دارد برآورد بيش از حد تواناييها و مدعيات بزرگ است. آنها کشور را به مثابه يک سازمان مي‌بينند و قواعد و فرمولهايي را که براي درک و تحليل يک سازمان به‌کار مي گيرند را براي کشور نيز قياس مي‌کنند. درک موثري از پيچيدگي و پوياييهاي کشور به عنوان مجموعه‌اي از سيستمهاي پيچيده و متداخل و متزاحم در ايشان نيست و با ساده‌سازي مفرط براي کشور برنامه‌مي ريزند.

از لحاظ الگوهاي مورد استفاده و نوع نگاه، همانقدر که يک بساز بفروش مي تواند براي مهندسي و شهرسازي تهران برنامه‌ريزي و راهکار ارايه دهد يک مدير مي تواند براي کشور برنامه فرهنگي بريزد. فروکاستن شهر به يک خانه يا در خوشبينانه‌ترين حالت به مجموعه‌اي از خانه‌ها، همانقدر در تحليل ناصواب است که فروکاستن سامانه‌هاي متداخل و متزاحم فرهنگي کشور به يک سازمان. بنابراين اتفاق بدي که در مورد استعاره مهندسي فرهنگي در حال وقوع است ساده‌سازي آن و فروکاستن معناي مهندسي به بسازبفروشي است. کاش اگر قرار است مهندسي صورت بگيرد، آقايان شورا به خصلت چند تباري و چندرشته‌اي بودن مسايل فرهنگ اشعار بيابند و تجربه هاي تلخ را مکرر نکنند.

چهارشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۶

آیا برای امنیت، آزادی و آینده ای روشن آماده اید؟

به کاسبی هوشمندانه ی این سایت برای فروش تابعیت دومینیکا به ایرانیان نگاه کنید: نشانگان تمام آنچه تصور می شود تابعیت ایرانی از آن بی بهره است را می توان در صفحه ی این سایت دید. یاد مدعای محمد نهاوندیان افتادم که جهانی شدن را بزرگترین چالش جمهوری اسلامی می داند. یاد دیالوگ هواپیماربای فیلم ارتفاع پست می افتم که برای هشت ساعت کار، هشت ساعت تفریح، و هشت ساعت استراحت، هواپیمای سرنوشت خویش را ربود.

شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۶

تورم نشانه‌ها در سفره‌ي ايراني

پريشان‌گويي در حاشيه اين مطلب نشانه: خوردن و خوراندن براي ما، ابزار مهمي براي بيان فرهنگي است. نه اينکه براي فرهنگ‌هاي ديگر نباشد. اما براي ما به سبب هزار اما و اگري که در باب اباحه يا حليت گونه‌هاي مختلف بيان فرهنگي داريم خوردن که خوشبختانه امري مباح است، محمل متراکمي از اين نياز به بيان فرهنگي و بازنمايي اجتماعي‌ شده است. يکي از مهمترين راه‌هاي گذران فراغت شبانه در تهران رستوران رفتن است. و باز کردن رستوراني که کالايي متفاوت ، حتي‌المقدور غريب و عجيب و با نشانه‌هاي هويتي گوناگون عرضه کند، ‌هنوز از سودآورترين کسب‌و‌کارها در اين شهر است. در گذشته اينکه بستني را از اکبر مشتي در تجريش و اين روزها از بسکين‌رابينز در مثلا ميرداماد، حليم را از ديگري در زعفرانيه و کله‌پاچه را ... بخري به لحاظ اجتماعي هويت‌آفرين است. ميزان تراکم نشانه‌هاي هويتي روي غذا براي ما در حد تورم است. آنقدر که شايد هيچگاه مزه‌ي غذا را نفهميم.
اطعام در همه فصول فرهنگي سال(نوروز، محرم و صفر، ماه رمضان) يکي از مهمترين ابزارهاي احراز هويت اجتماعي افراد است. وجود شما به لحاظ اجتماعي به ميزان توان شما در اطعام نسبت مستقيم دارد.اين وضعيت گاه به گونه‌اي کاريکاتوري در برخي بوم‌ها رخ مي‌نمايد. يکي از دهات دامغان هست که در روز عاشورا تمام خانه‌هاي ده بلااستثنا غذا مي‌دهند. انبوه. غذا را که مي‌خورد؟ معلوم است از شهرها و استانهاي مجاور مي‌روند و گاه در چند منزل در چند وعده مشغول فعاليت فرهنگي مي‌شوند. اينکه مي‌گويم اطعام و لفظ ميهماني را نمي‌گويم براي تاکيد بر نقش غذا در آن است. در خيلي فرهنگ‌ها غذا نقش محوري در مناسکي به نام ميهماني ندارد. تعاملات دو و چندنفره، رقص يا رفتار آييني ديگر، يا نطق‌هايي به مناسبت، نقشي مهم در ساخت مناسک ميهماني دارند. اما در مناسک ميهماني ايراني، اطعام و آداب آن، رنگها، کيفيت طبخ و تبار مواد مصرفي در آن و در يک کلام سفره، نقشي اساسي دارد. تمام هويتهاي سني، جنسيتي، سلسله مراتبي و غيره در حاشيه اين متن چيده مي‌شوند. ما گرايشي شديد داريم که زندگي را در قالب سفره ببينيم. به کرات کاربرد استعاره‌ي سفره را در کلام سخنگويان مختلف رصد مي‌کنم: ما همگي در ماه رمضان بر سر سفره‌ي الهي هستيم. از سفره معنوي اساتيد اخلاق بهره مي‌بريم. دفاع مقدس سفره‌اي بود که هر کس به قدر ظرفيت خويش از آن بهره برد. ما همه سر سفره‌ي نفت نشسته‌ايم. پول نفت را سر سفره‌ي مردم مي خواهيم ببريم.... فکر کن به سفره‌ي هفت‌سين، سفره‌ي عقد، سفره‌ي ابوالفضل و سفره‌ي بي‌بي سه‌شنبه غيره، اصلا ما هر امر خيري را در قالب سفره مي‌بينيم. خيريه‌هاي ما به ندرت شکلي غير از سفره دارند و گاه شکل مدرسه يا بيمارستان پيدا مي‌کنند. اين در حالي است که خيريه‌ها در فرهنگ‌هاي ديگر اشکال بسيار متنوع‌تري دارند.

شايد روانبودن يا شايع نبودن گونه‌هاي ديگر بيان فرهنگي است که باعث تورم سفره‌ها مي‌شود. و سفره را به استعاره‌اي توصيفي براي بسياري پديده‌هاي فرهنگي اجتماعي و اقتصادي تبديل مي کند. نمي دانم گرسنگي چه نقشي در اين ميان دارد.

یکشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۶

جوان گرایی

با آقای عبدخدایی رایزن فرهنگی سابق ایران در آرژانتین در باب عدم انباشت تجارب در کشور و تکرار آزمون های خطا سخن می گفتیم. می گفت وقتی به آرژانتین رفتم با وزیر فرهنگ آن کشور جلسه ای گذاشتم. به محض اینکه برای اولین بار مرا دید با تعجب و استنکار و قدری پرخاش گفت که تو چرا انقدر جوان هستی. گفتم جناب وزیر من چهل و دو سال دارم و چهره ام جوان نشان می دهد. گفت برای کشور کهنی مثل ایران چهل و دو سال خیلی جوان است. دوباره توضیح دادم که ما تازه انقلاب کرده ایم و الخ. گفت بله انقلابها همیشه جوان ها را روی کار می آورند.

پنجشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۶

جنگ و فرهنگ

آگاهي فرهنگي در ارتش امريكا، پروژه ايست كه در دانشگاه براون در جريان است و به ابعاد فرهنگي جنگ و صلح در نقاط بعد از اشغال مي‌پردازد.

سه‌شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۶

لبخند رايگان

قبل از عيد وبلاگ حامد دوست قديمي‌ام را مي‌خواندم كه از ديدن يك آدم خل‌وضع در دانشكده‌شان متعجب شده بود. يك ازبچه‌هاي دانشكده‌شان در ميامي تابلويي بالاي سرش گرفته بود كه روي آن نوشته بود" فري هاگ"و در محوطه دانشگاه مي‌چرخيد. اين داستان مربوط به يك جنبش تقريبا جهاني است كه به جنبش بغل‌كردن مجاني معروف شده‌است. هدف اصلي اين جنبش هديه حال خوب و يك احساس بهتر به غريبه‌ايست كه نمي‌شناسي. به اين فيلم كه انتشار آن در يوتيوب موجي جهاني در اقبال به اين جنبش ايجاد كرد نگاه كنيد( براي آنها كه نمي توانند ببينند: فيلم مرد جواني را با مقوايي كه با دست بالاي سر گرفته نشان مي دهد. مرد در پياده‌رو خيابان راه مي‌رود و آغوش خود را به عابران هديه مي‌دهد و رهگذران به مرور به او مي‌پيونددند. روي مقوا نوشته شده بغل مجاني. موسيقي روي فيلم با عنوان "همه مثل هميم" يادآورشعر بني‌آدم اعضاي يك پيكرند سعدي است. اگر يوتيوب را نمي‌توانيد ببينيد اين را ببينيد). اين هم وب‌سايت رسمي اين جنبش هست كه فيلمها وعكسهاي طرفداران آن در سراسر دنيا را مي‌توان آنجا ديد. همينطور داستان عملي شدن اين ايده توسط بنيانگذار آن. در مقاله ويكيپديا اطلاعات و پيوندهاي مفصل‌تري دراين‌باره هست. روز دهم سپتامبر يعني نوزده شهريور غير از 7/7/2007 ، يكي از روزهايي است كه به عنوان روز جهاني بغل كردن رايگان اعلام شده است.
شايد تصور اين ايده در فرهنگ ما قدري فكاهه يا غلو آميز به نظر برسد. اين از آن رو نيست كه ما دوست داشتن همگان را و عشق بي‌خواهش به انسانها را روا نمي‌داريم. بلكه از آن روست كه بازداري كامل احساس در عرصه عمومي و تاحدي نيز در عرصه خصوصي، در فرهنگ ما ارزشي پايدار است. اگر كسي به من بگويد چه حيف، مي‌گويم بي آنكه مقوايي بالاي سرت بگيري به غريبه‌ها لبخند بزن. بگذار اين همه ناآرامي و تنش كه در خيابان مي‌بيني رنگي از التيام بيابد.

دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۶

IAMCR

سخنراني‌هاي هفته گذشته انجمن بين‌المللي تحقيق در رسانه و ارتباطات در كنفرانس ساليانه‌شان و درباره جهاني‌شدن را ببينيد

دوشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۶

اخلاق ايراني/خداوكيلي

داستان اول/ موتوري از فاصله اندك سمت راست تاكسي پارك شده با جدول مي‌خواهد با سرعت رد شود كه در تاكسي باز مي‌شود و... ترق....به خير گذشت. طبق قانون موتوري در خصوص خسارت وارده به خود و تاكسي مقصر است به اين دليل غير بديهي كه نبايد از سمت راست سبقت گرفت. راننده تاكسي در مورد سلامت مسافر ضامن است چون بايد موارد را قبل از پياده شدن او چك كند. حالا ببين موتوري و راننده تاكسي يقه مسافر را گرفته بودند كه ياالله بايد خسارت مادوتا را بدهي و قيل و قال و كش‌مكش. مسافر مي‌گويد كه به پليس زنگ بزنند اما آن دو طفره مي‌روند و مي‌خواهند حقشان را نقدا بگيرند، چون از نتيجه نظر پليس كاملا آگاهند. وقتي مسافر زيربار نمي‌رود راننده موتور يعني مقصر اصلي جمله جالبي مي‌گويد: من با قانون كار ندارم اما خداوكيلي، وجدانا تقصيرِ تو (مسافر) بود.
داستان دوم/ يكي از حضرات كه عمدتا سوابق اجرايي و مديريتي داشته، مي‌شود معاون پژوهشي يك موسسه مطالعاتي. طرحي پژوهشي براي ارزيابي در شورا مطرح مي‌شود و...ترق ...تا اينجاش كه به خير گذشته. طبق روال، اعضاي گروه‌هاي تخصصي كه موضوع بهشان موبوط است بايستي نظر اوليه و اصلي را روي طرح بدهند و به تصويب شورا برسانند. اعضاي مربوطه با ادبيات رشته خودشان توضيحاتي در خصوص قابل قبول بودن طرح مي‌دهند. معاون با لب و لوچه آويزاني كه حاكي از تسليمي اجباري است جمله جالبي مي‌گويد: من كه در اين زمينه تخصصي ندارم اما خداوكيلي سعي كنيد يه كار بدردبخوري باشه.
داستان سوم/در گفتگوهاي روزمره‌ي بعضيها نيز كه نگاه كني مي‌بيني براي بيان اعتبار هرنوع داوري اخلاقي و زيبا‌شناختي از خداوكيلي و وجدانا بهره مي‌برند مثلا خداوكيلي فيلمش خيلي باحال بود. وجدانا تقصير من نبود و....
چهارم/مفاهيم خداوكيلي ، وجدانا، بالاغيرتا و خدايي‌اش و ... براي من نشاني از بحران هنجاري و بي‌قاعدگي در ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي ايراني است. اخلاقيات در طيفي ميان وجدان و قانون قراردارند. وجدان ناظر به دريافت دروني و فردي اشخاص است و قانون ناظر به جنبه بيروني رسمي و حقوقي با الزام قضايي. و اخلاقيات در ميان ايندو. اخلاقيات بي آنكه جايي نوشته شده باشند و به لحاظ قضايي الزام آور باشند، چندان هم جنبه دروني و فردي ندارند و محصول توافق جمعي بر سر قواعد كار و ارتباط اند هرچند از اين توافق تخطي شود. نظام‌هاي درست قانون‌گذاري چيزي را كه هنوز در اثر گفتگو و توافق اجتماعي در زمره اخلاقيات در نيامده ، به قانون تبديل نمي‌كنند. اخلاقيات پشتوانه قانون است و وجدانيات پشتوانه اخلاقيات. وقتي كانادا كشيدن سيگار در اماكن باز عمومي را ممنوع مي‌كند مدتها كار تبليغاتي و گفتگوي اجتماعي، اين ممنوعيت را به يك توافق جمعي تبديل كرده، آنگاه الزام قانوني مي‌آيد. براي همين است كه قانون ممنوعيت استفاده از نامهاي خارجي غذاها در رستورانهاي تهران كه ديروز از راديو شنيدم مسخره به نظر مي‌آيد. توافقي درباره آن نيست.
بي‌قاعدگي در ارزشهاي اخلاقي كه مي‌گويم يعني اينكه در همان مرحله وجدانيات باقي مانده‌ايم و توان توافق بر سر اخلاقيات را نيافته‌ايم چه رسد به قانون گرايي. در داستان اول، كه داوري‌اي قانوني لازم بود،آن موتوري، در رد قانوني كه پشتوانه توافق جمعي را ندارد، توجيه اخلاقي خود را در وجدان نداشته‌اش مي‌جويد و خدا را وكيل مي‌گيرد. چاره ديگري نيست. او راست مي‌گويد. در داستان دوم كه داوري علمي و تخصصي بر اساس رويه‌هاي سنت‌شده در يك ديسيپلين علمي نياز است، آقاي معاون كه در فرآيند آن توافقات و رويه‌ها قرار نداشته ناگزير مجبور مي‌شود پلاستيك وجدانش را باز كند. خب حق دارد. در گفتگوهاي روزمره كه قواعد روشني براي گفتگوي اجتماعي و داوري اخلاقي و زيباشناختي وجود ندارد نيز، اشخاص به‌جاي ارجاع به آن قواعد و استدلال بر اساس آنها براي دفاع از موضع خود به وجدان فردي خويش و برانگيختن همدلي و همرايي مخاطب بر اساس وجدان متوسل مي‌شوند. خدايي‌اش جالب نيست؟

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۶

ما پر از رابين‌هوديم/بخش دوم

اول- اگر مي‌توانستيد پول ثروتمندان را بدزديد بدون آنكه دستگير بشويد و به كسي صدمه‌اي بزنيد و آن را به فقرا بدهيد تا از گرسنگي و فلاكت نميرند، آيا اينكار را مي‌كرديد؟ در فلسفه‌ي اخلاق اين پرسشي نتيجه‌گرايانه است. بر مبناي سنت نتيجه‌گرايي درستي و نادرستي فعل اخلاقي را از روي نتايج آن بهتر مي‌توان تشخيص داد.
دوم- آيا شما اخلاقا وظيفه داريد بگذاريد آن پول پيش صاحبش باشد يا اينكه وظيفه داريد آن را به نيازمند واقعي به آن بدهيد؟ و اين پرسشي است با همان مضمون اما بر مبناي سنت فضيلت‌گرايي. بر اين مبنا درستي و نادرستي رفتار اخلاقي در قياس با قواعدي جهان‌شمول تعيين مي‌شوند.
با اندكي تامل به وضوح مي‌بينيد كه به احتمال زياد به اين دو سوال به شكل مشابهي پاسخ نمي دهيد.
ما اكنون مي‌دانيم كه داوريها و ملاحظات اخلاقي نمي‌توانند فارغ از مناسبات قدرت در نظر آيند. در شرايط نابرابري مطلق در قدرت، قواعد اخلاقي شكل و شمايل ديگر مي يابند و معاني‌شان ديگرگون مي‌شود و اخلاقي ثانوي شكل مي‌گيرد كه در جهت عكس مناسبات جاافتاده‌ي قدرت است. نگاه فضيلت‌گرايانه به اخلاقيات حامي استقرار نظم اخلاقي موجود است و نگاه نتيجه‌گرا مي‌تواند پشتوانه‌ي قواعدي ديگرگون در شرايطي نابرابر باشد. اما اين نابرابري چقدر بايد باشد تا جواز عدول از اخلاقيات توسط عادلان صادر شود؟!
آنگاه كه فرودستان و فرادستان در شرايط قابل رقابتي قرار دارند، دست كم به طور ذهني، هركدام جاي خويش را در روايت اجتماعيِ مبادلات ارزشي مي‌يابند. اما وقتي رقابت ناممكن مي‌نمايد، فرودستان شروع به تنظيم قواعدي جديد مي‌كنند كه از نظرشان اخلاق حقيقي همآن است. تا بدين وسيله در واقع يا خيال خويشتن را درموضعي فرادست بيابند.
مهمترين نقد اين نوع مواجهه با اخلاقيات در پاسخ به اين پرسش صورت مي‌گيرد كه آيا اين عدول از قواعد اخلاقي در نهايت، يعني در درازمدت به نفع فرودستان تمام خواهد شد؟
رسيدن به اجماع اخلاقي در پاسخ به اين سوال يكي از ضرورت‌هاي اخلاقي ما براي توسعه است و ابعاد آن تنها به رعايت يا عدم رعايت قوانين مالكيت معنوي محدود نمي‌شود. مثلا آيا دولت اخلاقا حق دارد در سطح ملي به عنوان رابين هود عمل كند؟ كجا و به چه ميزان؟ معمولا در گفتمان دولتهاي عدالت‌محور و گرايش‌هاي چپ چنين عملكردي به لحاظ درستيِ اخلاقي بديهي فرض مي‌شده است. با جدي‌شدن فرآيند خصوصي‌سازي و اجراي اصل چهل‌و‌چهار پرسش‌هاي متنوع اخلاقي در حوزه‌ي اقتصاد براي دولت وجود خواهد داشت كه بيشتر آنها از همين مساله‌ي پايه ريشه مي‌گيرند. مباحثات صورت گرفته در فلسفه اخلاق اقتصادي حتي با رويكردهاي نتيجه محور، ديگر اجازه نمي‌دهد كه در مورد بداهت درستي رفتار رابين‌هود ساده‌انگارانه خوش ‌بين باشيم.
پي‌نوشت اول: يادم افتاد رابين هود در جنگل زندگي مي‌كرد انگار از شهر پرنس‌جان اخراج شده بود.اخراجي‌هاي ده‌نمكي را كه حتما ديده‌ايد كدام اخراجي‌ها را؟ هم ببينيد. به نظرم بر همين قياس مي‌توان از اخراجي‌هاي ديگر نيز سخن گفت. فكر مي‌كنم همين حس اخراجي‌بودن فراگير در فرهنگ ايراني است كه مانع يك گفتگوي پايدار اجتماعي ميان‌ما مي‌شود.
پي‌نوشت دوم: ياد آن مستشار بيگانه افتادم كه زمان خروج از تهران گفته بود ملتي كه ده مليون دزد دارد، هيچگاه رشد نمي‌كند. ده مليون اگر عدد را درست بگويم جمعيت آن موقع كشور بوده است. فكر كردم در اين ماجراي مورد اشاره‌ي مستشار ملت نقش رابين‌هود و فقرا را توامان بازي مي‌كنند. حق ستاندني است و آنها خود به اجراي روزمره‌ي عدالتي كه سر و تهش معلوم نيست، در جنگلي پر از رابين‌هود اقدام مي‌كنند.

دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۶

رابين‌هودِ سايبر/بخش اول

  • نوشين ] - [ يكشنبه ۱۲ فروردين ۱۳۸۶ - 14:01 ]
    بايد سرتا پاي شما رو طلا گرفت.وقتي وزارت علوم به فكر اين دانشجوهاي بدبخت نيست وجود افرادي مثل شما مثل آب تو صحراي كربلا مي مونه!
    [ حسين ] - [ دوشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۸۶ - 12:03 ] - اقا كارتون خيلي درسته.فقط ميگم دوست دارم
    [ جوادي ] - [ جمعه ۱۷ فروردين ۱۳۸۶ - 12:55 ] - واقعا ازتون متشكرم. من 4 تا تز دكتري در سطح عالي و مفيد تونستم از اين سايت بر دارم كه خيلي بدرد تز دكتري خودم خورد. بازم ممنون و متشكر
    - [ پنج شنبه ۱۶ فروردين ۱۳۸۶ - 20:20 ] - بابا خيلي مخلصيم. دستت درست.
    [ حسن مجد ] - [ پنج شنبه ۱۶ فروردين ۱۳۸۶ - 17:11 ] - با سلام مطمئن باشيد حتما دعا گوي شما خواهيم بود با كمال تشكر
    [ كاوه ] - [ شنبه ۱۱ فروردين ۱۳۸۶ - 10:48 ] - عيدت مبارك تا امثال شما وجود دارند آدم فكر مي كند كه ايراني با مرام هم هنوز وجود دارد
    [ مصطفي ] - [ يكشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۵ - 14:18 ] - سلام دوست عزيز . من قدر زحمات پر ارزش شما رو مي دونم و دست شما رو مي بوسم ... اميدوارم كه در سايه لطف خداوند مهربان شاد و سلامت باشيد .
    [ علي آقامحمدي ] - [ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵ - 19:41 ] - اگر امكان دارد پسورد دانشگاه مك‌مستر را بگذاريد.
    [ نيما ] - [ پنج شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵ - 23:43 ] - با سلام من پسوردهايي مي خواهم كه به الزوير و كمبريج دسترسي داشته باشم. خيلي متشكرم
    اينها نمونه‌اي از كامنتهايي است كه در وبلاگ دهكده مي‌بينيد. اين وبلاگِ فوق العاده، با در اختيار گذاشتن كلمه‌ي عبور صدها بانك اطلاعاتي در دانشگاه‌هاي مختلف، امكان دسترسي رايگان به منابع پژوهشي را فراهم مي‌آورد كه به طور معمول بايستي خريداري شوند. بي‌گمان كساني كه آن سوي آبند، و با مفاهيمي مثل مالكيت معنوي آشنايي دارند، هيچ تعبيري جز سرقت دسته‌جمعي اطلاعات از اين داستان نخواهند داشت، اما اغلب مراجعه كنندگان به اين وبلاگ، نويسنده‌ي وبلاگ دهكده را يك آدم با مرام و كار درست مي‌دانند، قريب به اتفاق ما نيز با اين كامنتها همدليِ صادقانه داريم. رابين‌هود از ثروتمندان ميدزدد تا به فقرا بدهد. براستي دشواري داوري اخلاقي درباره رفتار رابين‌هود از كجا ناشي مي‌شود؟ چرا ما گاه اين رفتار را عادلانه و ستودني مي‌يابيم؟
    بگذاريد نخست به نشانه‌ها و معاني مندرج در اين وبلاگ نگاه مختصري بياندازيم:
    1- برجستگي هويت‌جويي ايراني-اسلامي:
    نويسنده دهكده‌ مي‌گويد:" ...از اول هم هدفم از راه اندازی این وبلاگ ارایه اطلاعات رایگان به هموطنانم بود نه اینکه از این راه بخواهم پول در بیارم. خوشحالم که از این راه حتی یه قرون هم پول در نیاوردم و هر چی هم که هزینه کردم نتایج مثبتی رو داشته. فقط تمام هم و غم ما همه ایرانی ها توی این وضعیت عجیب و غریب مملکت باید این باشه که اگه هیچ کشوری دلش به خاطر ما نسوخته ما خودمون دلمون به خاطر هم دیگه بسوزه و به همدیگه به هر شکل ممکن ولو با ایثار مال و وقت هم که شده کمک کنیم تا از این وضعیت عقب ماندگی نجات پیدا کنیم. پشت این اسکناس های ۵۰۰۰ هزار تومانی یه جمله جالبی از پیامبر بزرگ اسلام ( صلی الله و علیه و آله و سلم) نوشته شده که خیلی هامون شنیدیمش ولی من ضمن خداحافظی صحبتم رو با همون جمله زیبا به پایان می برم و امیدوارم که این وبلاگ یکی از ابزارهای تحقق صحبت پیامبر ما باشه:اگر علم و دانش در ستاره ی ثریا باشد مردانی از پارس به آن دست می یابند." اين ويژگي را در ادامه هم مي‌توان ديد. او خط فارسي را پاس مي‌دارد و مي نويسد:" سلام. در صورت هر گونه تماس با مدير وبلاگ لطفاً آن را به زبان فارسي ( نه انگليسي و نه فينگليش) بنويسيد". در عين حال در نخستين پست سال جديدش تنها آيات سوره‌ي حمد را نوشته است:" بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين* الرحمن الرحيم* مالك يوم الدين* إياك نعبد وإياك نستعين* اهدنا الصراط المستقيم* صراط الذين أنعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولا الضالين" گويي خدمت خود را با نماز خواندن عجين مي‌داند. طولاني‌ترين پست وبلاگ وصيتنامه‌ي اينترنتي منسوب به داريوش كبير به فرزندش هست. در صدر اين پست نوشته: "این وصیت نامه رو گذاشتم تا هم اقدام غربیها رو در توهین به ایرانی ها محکوم کرده باشم و هم اینکه بدونیم که چی بودیم و الان چی شدیم. شاید این انگیزه ای باشه تا خودمون رو دوباره به اوج اقتدار برسونیم. من که به نوبه خودم دارم تلاش می کنم امیدوارم که شما هم تلاش خودتون رو بکنید"

    پستهاي كوتاه و بدون جلب توجه به نويسنده:

    رابين‌هودِ دهكده ناشناس است. زياد صحبت نمي‌كند و اصل مطلب را مي‌گويد. مثلا اين پست:"سلام این لینک بیش از ۲۵۰۰ مجله مجانی و فولتکست رو در اختیار شما می ذاره: http://www.doaj.org ".تمام. يا اين: "سلام .یه توصیه. برای اینکه پسوردها دیرتر از بین برن خواهشاْ برای تفریح هی لاگین نکنید ببینید که این دانشگاه چه جوریه. از گوگل می تونید کمک بگیرید و ببینید که اون پایگاهی رو که می خواهید توی کدوم دانشگاهه. در ضمن توی دانشگاه قبلی آی ای ای ای هم داره. اونهایی که می خوان بجنبن". رابين هود دلسوزاست و منت نمي‌گذارد. اين پست را نگاه كنيد:"اینهم از یه دانشگاه توپ توپ. می تونید بر اساس رشته هم منابع مورد دلخواه خودتون رو به دست بیارید. فقط قدر بدونید. راستی پایان نامه هم داره".

    بلندپروازي:

    "...امیدوارم که تونسته باشم یه جهشی در جهت ارتقای سطح علمی ایران ایجاد کنم. خدا رو شکر می کنم که تونستم خیلی ها رو شاد کنم و همچنین چشم بعضی از افراد حسود و خودخواه رو کور. از تمام ایمیل ها و پیام های محبت آمیز دوستان تشکر می کنم که موجب شد من انگیزه بیشتری برای اینکار پیدا کنم." جالب اين است كه با اين همت بلند واين تصور غلوشده از ايجاد جهش و ارتقاي علمي در كشور- كه البته اين روزها در همه سطوح مملكت ساري است- نه نصيحت مي‌كند و نه داعيه‌ي ارشاد و رهبري يك جريان را دارد. اما فروتنانه دنبال چند تا آدم با مرام مثل خودش مي‌گردد: "به چند تا آدم با مرام احتیاج است". او به گسترش اين خدمات مي‌انديشد و مي‌گويد:"ما احتياج به افراد با سواد و خبره در تمام رشته هاي تحصيلي داريم تا بتونن دوستان هم رشته شون رو براي دستيابي به منابع اون رشته كمك كنن." در ضمن به و بلاگهايي كه او را معرفيش كنند يك پسورد ويژه مي‌دهد.

    سادگي و صداقت:

    نام وبلاگ را دهكده گذاشته كه نمي‌دانم نشاني از سادگي است يا مي‌خواسته به دهكده‌ي مك‌لوهان اشاره‌كند و نشان دهد كه به چه راحتي مي‌شود از آغل كدخدا بره‌اي يا غله‌اي دزدانه برداشت. اما از نام ديگري كه براي وبلاگ جايگزين(هزارچشمه) انتخاب كرده، به نظر مي‌آيد همان اختصار و سادگي و صميميتي كه در پستها و گفتارش هست در نام‌گذاري وبلاگ نيز موثر افتاده است. طرفه اينكه ميزبان وبلاگش ميهن‌بلاگ است!

یکشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۶

يك نقد خشن فمنيستي بر كتاب‌هاي خودياري روانشناسي: اينجا نيز مطلبي براي انبساط

چهارشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۶

هر نفس نو مي‌شود دنيا و ما

7 فروردين شد. دلم مي‌خواست به بهانه شادباش نوروزي در باره چند چيز بنويسم. اما خاطرم جمع نمي‌شود. گفتم به تيتري بسنده كنم:اول، تحليل نشانه‌‌‌هاي هويت در پيام‌هاي كوتاه و ادبيات تبريك‌هاي نوروزي( يك فهرست اجمالي اينجا هست). ديگر، كليشه‌ها و مناسك سال نو كه صاحب نشانه توجهم را به آن جلب كرد و هنوز خودش در اين باب چيزي ننوشته، جز آنكه" كليشه شكستن كيارستمي را بي‌آنكه كليشه‌ها را ويران كند" ستوده. دو ديگر قدري در باره كارهاي سال گذشته و آينده‌ام بنويسم. آخرسر هم كه، وعده كرده بودم به صاحب سيبستان كه درباره‌ي نسبت سياست و روابط دوجنس بنويسم كه آن را هم.... پي‌نوشت: گمانه‌زني كانديداهاي دور بعد رياست جمهوري دوسال آينده را هم اينجا ببينيد.

دوشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۵

جهاني‌شدن ارتباطات؟!

امروز دكتر آدامز از گروه ارتباطات دانشگاه لوييزيانا در ايميلي از من خواسته درباره وضع دانش ارتباطات در ايران، مكاتب و دانشكده‌ها توضيحي بدهم. براي پاسخ مي خواهم به سايت چند استاد ايراني ارتباطات لينك بدهم. با اينكه تعداد قابل توجهي از مدرسان ارتباطات به خصوص در سال گذشته به وب آمده‌اند، با عرض شرمندگي سايتي در مملكت ارتباطات ايران كه نسخه‌ي لاتين داشته باشد نادر است. حتي سايت دكتر معتمد‌نژاد كه دوستان زحمت كشيده‌اند، در بخش انگليسي تقريبا خالي است. از خودمان بپرسيم آيا حتي براي گذاشتن يك معرفي كوچك و رزومه انگليسي از خود در فضاي وب احساس ضرورت نكرده‌ايم؟ شايد كسي علاقمند باشد با ما كار مشتركي انجام دهد. دوست دارم اين پرسش ميان دوستان بچرخد.

جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۵

Call for Participation

Wikimania is an annual global event devoted to Wikipedia and the other Wikimedia Foundation projects. It is a community event, which is also open to the public and to scientists. Wikimania is a place for editors and users of the Wikimedia projects around the globe. continue

پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۵

پوست شير و قلب پرنده

اگر مي‌‌خواهيد با بدترين كشور مهم دنيا بر اساس نظرسنجي جديد موسسه گالوپ آشنا شويد سري به اينجا بزنيد. شايد مشتاق شديد سفري به آنجا داشته باشيد. امسال براي من بيشتر سال مالزي بود. در اين هفته ميهماني از مالزي داشتم كه درباب مسووليت اجتماعي بنگاه‌ها در همايش اخلاق كسب‌و‌كار سخنراني كرد. از من خواست تهران را نشانش بدهم. بار اولش بود. اولين سوالم اين بود كه مي‌خواهد گردش گران‌قيمت بكند يا مردمي؟ خواست كه به ارزان‌ترين شكل باشد. پس اولين تاكسي كه جلوي پايمان ايستاد ازآن پيكان‌ها بود كه هزار جايش زنگ‌زده دلك و دلك...و بوي روغن و بنزين. شانس خودش خراب بود. برايش توضيح دادم كه ما سمندو پرايد و چيزهاي بهتري هم داريم. با مترو رفتيم به توپخانه، موزه‌ي ايران باستان و بعد كاخ گلستان و بازار تهران. بعد سعادت آباد و دانشگاه امام‌صادق و دركه. قدري انار خريد براي مادرش و روميزي ترمه براي عيال. مي‌گفت مادرش خيلي ايران را دوست دارد و خواسته كه انار برايش ببرد. توي يكي از كافه‌هاي دركه ليلي‌و‌مجنوني ديديم سر در حلقه‌ي زلف و دست‌در‌دست. پرسيد كه آيا اينها مجردند و بعد از تاييدي كه شنيد اظهار شگفتي مي‌كرد كه چنين تصوري از ايران و روابط زن‌و‌مرد در آن نداشته.در جاي جاي شهر چندين بار پرسيد كه آيا اينجا در بمباران و حمله‌ي موشكي آسيب ديده يانه.تصورش از ناامني و محيط جنگي خيلي برجسته بود.وقتي از يكي از صرافان جلوي بازار خواستيم ده دلاري‌اش را ريال كند، حول‌و‌ولا داشت نكند صراف فرار كند. از من انتظار داشت براي يك روميزي سه‌هزار تواني نيم‌ساعت چانه بزنم و پنج‌هزار تومان تخفيف بگيرم. چانه‌زدن در كشورشان رسم است.اينكه ما دوسال به خدمت مفرح سربازي مي‌رويم خيلي متعجبش كرد. سر نهار ميزان درآمد ماهيانه‌ي متوسط مردم را و ميزان اجاره يك خانه را پرسيد و شباهت ارقام را نمي‌توانست هضم كند. وقتي او را به هتل مي رساندم پرسيدم كه تهران را چگونه يافته‌است. گفت: تهران ابعاد پيچيده و تفكيك‌ناشده‌اي از سنتي و باستاني تا مدرن دارد. هيچ‌گاه فكر نمي‌كرده كه در ايران هم ساختمانهاي بلند و مدرن پيدا بشود و منتظر ديدن يك روستا بوده‌است. از دستشويي‌هاي اينجا و اسلامي بودنش لذت مي‌برد. گفت شمادر برخورد اوليه و چيزي كه در نگاه اول منتقل مي‌كنيد سفت و خشن و زننده ايد، درست مثل عرب‌ها. اين از همان اول كه به فرودگاه وارد مي‌شوي شروع مي‌شود. اما كمي كه با ايراني آشنا مي‌شوي او را بسيار مودب و داراي رفتاري نرم و انساني مي‌يابي(ياد اين مقاله افتادم) گفتم ايراني پوست شير دارد و قلب پرنده. پي‌نوشت: يكنفر سعي كرده با نشان دادن زندگي در تهران جلوي جنگي كه گمان مي‌برد در حال وقوع است بگيرد. حتما ببينيد.
پي‌نوشت دوم: تصاوير و کليپ مجله‌ي تايم از تهران و ايران را نيز

شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۵

گزيده از يك ايميل

نخبه: برگزیده. دارای توانایی. کسی که یا سالها قبل رفته، یا مدتهاست از خانه بیرون نمی آید...
امیر بونصر بگفت: این بوالحسن سیمجور به چه کار آید؟ گفت: مردی شایسته است. گفت: این بولعلی سیمجور چیست؟ گفت: او نیز برادرش و شایسته است، گفت: این بوالحسین سیمجور چیست؟ گفت: برادر دیگرش و شایسته وزارت، پس بگفت: این بولمحمد سیمجور کیست؟ بگفت: بقاعده شایسته است و نامه نیک نویسد، پس هر چه سیمجور بود به کار گماشتند.( تاریخ بیهقی)

چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۵

برنامه همايش

برنامه همايش بين‌المللي اخلاق كسب‌و كار به فارسي و به انگليسي در 29 و 30 بهمن

دوشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۵

معناي فرهنگي كالا

در ارتباطات تجاري ميان‌فرهنگي، حتي معاني يك كالا براي يك سبك‌زندگي و فرهنگ مي‌تواند متفاوت از معناي آن در فرهنگ ديگر باشد. يك مثال جالب در مقاله‌ي اخلاق ميان‌فرهنگي كسب‌و‌كار آورده‌ام: زماني كه شركت سوني واكمن را به بازار عرضه كرد و تقاضا براي آن جهان‌گير شد، معناي اين كالا براي چيني و امريكايي كاملا متفاوت بود. آمريكايي‌ها آن را وسيله‌اي براي اين مي‌دانستند كه كسي مزاحم موسيقي گوش‌دادن شما نشود. ولي چيني‌ها فكر مي‌كردند با واكمن موسيقي گوش مي‌دهيد بدون آنكه مزاحم ديگران شويد. در ايران چه معني دارد واكمن؟

سه‌شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۵

ماك نوشته از کجا می توان فهمید چه همایشها یا سمینارها و... درباره رسانه ها و موضوعات مرتبط در دنیا برگزار میشود؟ آدرسی از سایت یا مجله یا هر رسانه دیگری که این اطلاعات را بدهد داری؟ جواب: در سايت شبكه بين‌المللي خبرنگاران بسياري از فرصتها و بورسهاي تحقيقاتي و آموزشي را مي‌توان يافت. سايت انجمن‌هاي بين‌المللي ارتباطات مثل اين را بايد گهگاه چك كرد همبنطور سايت يونسكو و سازملنهاي اقماري ملل متحد را. يك كنفرانس ساليانه و دست به نقد درباره جهاني‌شدن هست كه موضوعات ارتباطي هم دران مي‌گنجد و تا اسفند مهلت ارسال چكيده دارد به آن هم سري بزنيد. جايي كه همه را يكجا جمع كند هنوز سراغ ندارم از صاحب وبلاگ اخبار ارتباطات يا دكتر عاملي بپرسيد شايد بداند.

دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۵

همايش و سخنراني

همايش بين‌المللي اخلاق كسب و كار در دو روز پاياني اين ماه برگزار مي‌شود. يكي از پانل‌ها به جهاني‌شدن و اخلاق كسب و كار اختصاص دارد كه در آن دكتر سعيدرضا عاملي با عنوان:" دو جهاني شدن ها، فرديت و اخلاق حرفه اي: تغيير در مفهوم ارزش اقتصادي زمان – مفهوم زمان کامل " عادل عندليبي با عنوان :"اخلاق ميان‌فرهنگي كسب و كار در فضاي جهاني‌شده: تحليلي روايي و استعاري"، خانم پاركس از مجله‌ي گلوبال اتيكز كه هنوز چكيده‌اش را نداده، و دكتر غلام‌حسين دواني از انجمن بين‌المللي حسابداران(لندن) با عنوان:" مسوليتهاي اخلاقي مميزان مالي در قبال جهاني‌شدن" ارايه‌ي مقاله دارند. اگر كسي مايل است شركت كند ايميلي بزند به احتمال زياد امكان دعوت رايگان را خواهم داشت.

یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۵

جهل مرکب اجتماعي

اپيزود اول: در يکي از خيابانهاي فرعي درّوس-از محلات تهران- از منزل آشنايي بيرون آمده‌ام، اتوموبيلي مي‌ايستد و آدرسي مي‌پرسد. شانه بالا مي‌اندازم که نمي‌دانم. هنوز ايستاده و مبهوت نگاه مي‌کند. انتظار دارد چيزي بيش از نمي‌دانم بشنود. نمي‌دانم به گوشش آشنا نيست. اپيزود دوم: در خيابان‌هاي شهرک غرب دنبال ايوانک مي گردم. مي‌ايستم از کامله مردي ب‌پرسم. به اندازه‌ي ده ثانيه گويي که به موضوعي بسيار حياتي مي‌انديشد، تامل مي‌کند. بعد با مِنّ و مِنّ اما با اطمينان مي‌گويد که دو چهارراه جلوتر است شايد هم در خيابان ديگري باشد اما به احتمال زياد از چند حالتي که توضيح مي‌دهد خارج نيست. خدا پدرش را بيامرزد که گفت: اما باز هم بپرس. نخنديد. سختش بود بگويد نمي‌دانم. من هم به جبران سختي که بر او تحميل کرده بودم، توضيحات بي‌فايده اش را با توجه و اهميت گوش دادم. سختم بود به رخش بياورم که نمي‌داند. اپيزود سوم: در جلسه کميته علمي يک همايش بين‌المللي نشسته‌ام. يکي از اعضا دوستي قديمي را بعد مدت‌ها در راه ديده و همراهش آورده و معرفي مي‌کند آقاي دکتر به به و چه‌چه. حضار به به و چه چه که چه سعادتي نصيب کميته شد که ايشان را نيز در ميان داشته باشد. دکتر ميهمان با لبخند مليح به موضوع همايش علاقه نشان مي‌دهد و در سکوت کامل در جلسات بعدي هم شرکت مي کند. قراردادي براي نگارش مقاله با او منعقد مي‌شود: موضوع پيشنهادي‌اش کاملا پرت به نظر مي‌رسد. بعد کاشف به عمل مي‌آيد آقا ادبيات خوانده و ورودي به هيچکدام از علوم اجتماعي ندارد. سختش بود بگويد نمي‌دانم. سختمان بود به رويش بياوريم که نمي داند. سر ضرب‌الاجل تحويل مقاله، خبر مي‌رسد که دکتر مزبور سرماخوردگي سختي گرفته و ديگر چه چه نمي‌زند. خيال مي‌کنم که سرماخوردگي مصلحتي است و از اين مصلحت‌سنجي خشنود مي‌شوم. چه خيالي! تماس مي‌گيرد که نگران نباش. مطمئن باش که مقاله را تا آخر هفته تحويل مي‌‌دهم. نخنديد. به پشتکار و اعتماد به نفسش غبطه مي‌خورم. موضوع را تلويحا با کسي که او را دعوت کرده در ميان مي‌گذارم و مي‌گويم که کار اين آقا به درد نمي خورد. طوري وانمود مي‌کند که انگار موضوع به او هيچ ربطي ندارد و موضوع چندان هم که توجه مرا جلب کرده، مهم نيست. سختش است مسوليت ندانمکاري‌اش را بپذيرد. يکي از همکاران بعد از جلسه مي‌گويد آقا در اين مملکت ديگر حيا هم از ميان رفته. مي‌گويم: هر چه مي‌کشيم ظاهرا از همين حيا ناشي شده. اپيزود مکرر: يکي از همين دکترها در بهمان ديوان‌خانه پست فلان را گرفته يا مشاوره مي دهد، يا رييس است . سختش است بگويد نمي‌دانم يا بلد نيستم. راحت براي شصت‌مليون آدم تصميم مي‌گيرد. راحتاااا!! شعرش را که شنيده‌ايد حتما: آنکس که نداند و بداند که نداند...لنگان خرک خويش به مقصد برساند...وآنکس که نداند و نداند که نداند....در جهل مرکب ابد‌الدهر بماند. حالا نقل حکايت جامعه ايراني است. جهل مرکب اجتماعي همينطور شکل مي‌گيرد. رودربايستي و پرده پوشي‌مان باعث مي‌شود تا ابدالدهر بر ناداني‌ها‌مان مهر ناداني بزنيم. مخالفت‌هامان را ناديده بگيريم و به‌جايش غر بزنيم و هيچ مباحثه‌ي ريشه‌دار اجتماعي در ميانمان نباشد. تجارب تاريخي و اجتماعي‌مان انباشت نشود. و هر روز، روز از نو و روزي از نو آغاز کنيم. و تجربه‌هاي زيسته را ديگر بار و ديگر باز زيست کنيم گويي که اول بار است. نديده ايد وقتي رييس جمهورهاي جديد به مسند مي‌نشينند انگار روز اول خلقت است. آبان‌ماه امسال، يکي از بزرگان اهل تميز براي سخنراني در يک همايش به روسيه مي رفت و قرار شد درباب فرهنگ اسلاوي گپي بزنيم. به اين ويژگي مشترک ايراني‌ها و روس‌ها اشاره کردم که هر دو ملت به غايت اهل رودربايستي و پرده‌‌پوشي اند و گاه يک روده راست در شکمشان نيست و سراسر سخنشان لايه لايه و گران‌بار از معاني تلويحي است. انگار که توي سر مال زده باشم، از در توجيه و استدراک درآمد که "خب چه اشکال دارد؟!" و از مرحوم بازرگان شاهد آورد که اين ويژگي تعارف را از زيبايي‌هاي فرهنگ ايراني دانسته و به لطافت‌هاي تعارف اشاره کرد. گفتم مي دانم که تعارف چه فضاهاي خالي از ارتباطات ميان‌فردي‌مان را پر مي‌کند. اما وقتي به سطح کلان و اجتماعي مي‌رسيم کار دشوار مي‌شود. (مطلوبيت تعارف در رابطه فردي را عجالتا فرض گرفتيم تابعد) گفت:" خوب اون ميشه آسيب‌شناسي‌اش. اصلش که ايرادي نداره." به نظر شما اصلش ايرادي داره؟!

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۵

دانشگاه شناور

چه ايده‌هايي را كه نمي‌شود عملي كرد! يك نگاه به اين كشتي بياندازيد: دلتان آب نمي‌افتد!؟

چهارشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۵

صدام به عنوان نشانه، صدام به عنوان نشانه شناس

  • صاحبان قدرت بهتر از ديگران نشانه‌ها را مي شناسند و بازي با آن‌ها را بلدند. صدام نيز چنين بود. آخرين نشانگاني كه او در دوران اخير زمام داري و دوران محاكمه و گويا زمان اعدام نيز به‌كار مي برد، نشانگاني اسلامي بود. او دريافته بود كه كالاي مقاومت اسلامي، خريداراني بي‌پروا و شيفته خواهد داشت. گويي نيك مي‌دانست كه استعمال اين نشانه‌ها، او را به نشاني از مقاومت اسلامي، دست كم در ميان جماعتي از سنيان بدل خواهد كرد.
  • برخي مي‌گويند از كجا مي داني خودش بود؟ اما من وارد بازي صدام واقعي و صدام قلابي نمي شوم. از تمام ساكنين كره خاكي كه اين روزها به صدام فكر كرده‌اند، كمتر كسي با او از نزديك ملاقات داشته. براي اغلب ايشان، صدام هماني است كه در رسانه‌ها ديده‌اند. صدام، تصوير صدام است. خيلي ها با خودش كاري ندارند. برخي موضوع صدام قلابي را در مورد اين صدام دوم، صدام نشانه، طرح كرده‌اند. براي اين ها مهم است كه چه تصويري از صدام منتقل مي‌شود: صدام اسلامي يا صدام آمريكايي؟ فلسطينيان صدام اسلامي را باور كردند، همان‌طور كه برادر قذافي را باور دارند. همانطور كه هر رييس جمهور مسلماني را كه به اسراييل و امريكا بتازد باور دارند. براي اين‌ها صدام قهرمان است. و مرگ قهرمان به اسطوره‌شدنش مي‌انجامد. از همين‌روست كه عكس صدام شهيد! را بر كنار عرفات علم مي‌كنند. اما صدام نشانه، دلالت‌هاي پيچيده‌تري را نيز آبستن است.
  • چند روز پيش استادي در دانشگاهي در تهران، در واكنش به مطالبي كه گويا صدام حين اعدام در مورد ايران و عجم گفته، از عرب جماعت بد مي‌گويد. احيانا هرچه از فردوسي و سوسمارخوري و غيره بلد بوده هم نقل كرده. حالا جهاني شدن را ببين: سر كلاس دانشجويي اردني نشسته و از قضا بانويي نازكدل است. قهر مي‌كند و زارزار گريه، آلوچه آلوچه اشك. دلداري خواهران ايراني‌اش سودي نمي‌بخشد. اين‌جا صدام نشانه‌‌ي هويت عربي است. چيزي كه الجزيره بدش نمي‌آيد تصوير كند: مرگ صدام براي نود و دو درصد بازديدكنندگان الجزيره «مرگ كرامت عرب» تصوير شده است. الجزيره ذيل مطلبي با عنوان اعدام از صدام قهرمان ساخت، از همراهي ايران و اسراييل بر سر اعدام صدام سخن مي‌گويد. جانشين صدام نيز در حزب بعث در بيانيه‌اي آمريكا، انگليس، صهيونيست‌ها و ايران را به ترور صدام متهم كرده است.
  • براي دو دسته ي معارض صدام نشان هويت ضدشيعي است. برخي رهبران عرب، اعدام صدام را مرادف با «دسيسه عليه سني‌ها» معرفي مي‌كنند. اين دو دلالت اخير آبستن خشونت‌هاي بسياري تلقي‌شده اند:طناب داري كه بوي خون مي‌دهد )
  • براي دولت‌هايي كه اعدام صدام را تصميم قابل احترام دولت عراق دانستند، صدام نشانه‌ي هيچ چيز است.
  • اما انسان‌هايي نيز بودند كه از اعدام صدام به عنوان يك انسان(بدعاقبت يا ديوسرشت)، غمگين يا شاد شدند. اين‌ها ماجرا را به يك داوري اخلاقي نشسته‌اند. درباب اين داوري و دلالت هاي فرهنگي‌اش جداگانه خواهم نوشت.
  • بدين ترتيب تصوير صدامِ سنيِ مسلمانِ قهرمانِ شهيد وتصوير ايرانِ شيعيِ امريكايي، برساخته مي شوند. اين تصاوير در اذهانِ جهان اسلام چه پيامدهاي سياسي- امنيتي براي ايران خواهد داشت؟

سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۵

چند جهاني‌شدن و فنگ شويي ايراني

فقط اقتصاد چين نيست كه بازارهاي جهاني را تحت تاثير قرار داده . اگر نگاهي به تغيير سبك زندگي دور و برمان و زباني كه به‌كار مي‌بريم بياندازيم حضور جهان چيني و چين جهاني شده را احساس خواهيم كرد. مطالعه‌ي واكنش‌هاي فرهنگي كه به ورود عناصر خارجي-شرقي به فرهنگ ايراني-اسلامي صورت مي‌گيرد و مقايسه آن با واكنش‌ها و مقاومت‌هايي كه در برابر عناصر غربي مي‌شود، مي‌تواند در مطالعات هويت‌شناسي درس‌هاي بسياري به ما بياموزد. امروز با يك نمونه جالب در واكنش به اقبال طبقه متوسط به فنگ‌شويي مواجه شدم. ياد دكتر معتمدنژاد افتادم كه مي‌گفت : ترك‌ها همواره دنبال پيوستن به اروپا بوده‌اند، عرب‌ها دنبال اتحاد و ايجاد ملت عربي، ولي ما ايرانيها مي‌خواهيم براي دنيا الگو باشيم. به نظرم آمد طرح انشان واكنش البته فروتنانه و دلسوزانه‌اي در اين زمينه باشد.
براي اطلاعات بيشتر در مورد كالاهاي معنوي و فرهنگي چيني براي بازار جهاني اينجا را نگاه كنيد.

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۵

عجيبه‌ها

قبر اينترنتي و حقوق بشر

حامد، يكي از دوستان دانشگاه در گروه اينترنتي فارغ التحصيلان چنين نوشته: حقوق بشر متوفیٰ: امروز خیلی دلم گرفته است. در گنبد کاووس احساس تنهایی بدجوری مرا آزار می‌دهد. اصلا نمی‌دانم چرا باید در شهری زندگی کنم که هیچ احساس تعلق جدی ـ نسبت بدان ندارم. باز خدا را شکر که خانوادۀ همسرم اینجایند. اگرنه از تنهایی می‌مردم. البته کنون هم جز همان یک خانواده برای رفت و آمد، کسی را ندارم. با روحیات جمعی من سازگار نیست. من تربت جامیم. ده سال در تهران بوده‌ام و در آنجا با آن همه آدم دوست و رفیق شده‌ام. الآن چرا باید در شهری باشم که مرا نمی‌شناسند، آشنایی در آن ندارم، تنهایی رنجم می‌دهد.... راستی، اگر من بمیرم، در کدام قبرستانم دفن می‌کنند؟ بهشت نبی تربت؟ بهشت زهرای تهران؟ امامزاده یحیای گنبد؟ وضعیتم طوری است که نسبت به هیچ کدام احساس خوشایندی ندارم. اگر تربت وطن من است، چرا هیچ تربت جامی مرا هم وطن خود نمی‌داند؟ چرا از دید آنها من که پدر و مادرم از شهرهای دیگر آمده‌اند و ساکن آنجا شده‌اند، تربتی محسوب نشوم؟! البته حق دارند؛ من آن قدر غریبه‌ام که حتیٰ لهجۀ تربت جامی را هم بلد نیستم درست صحبت کنم. تهران هم که اصولا برای هیچ کس وطن نیست؛ بماند که تهرانیها به من و همۀ خراسانیهای آن سوی مشهد ـ که در شهر خویش، تربتی محسوب نمی‌شویم ـ «افغانی» می‌گفتند. گنبد هم که حال و روزش معلوم است و اصولا به کسی که حدود دو سال در شهری ساکن شود، نشاید هم‌وطن گفت. خدایا پس من چه کنم؟ مرده شور مدرنیته را ببرد که این همه آدمها را بی‌هویت می‌کند. چرا باید جد اعلای مادرم از یزد به امر حکومت کوچ کند و سر از تربت جام درآورد؟ چرا باید پدربزرگ پدریم ژاندارم باشد و برای مأموریت در تربت جام مستقر شود؟ من از مدرنیته شکایت دارم. من یک انسانم. این حق من است که در قبرستانی دفن شوم که بر سر گورم آشنایان همگی حاضر گردند. به آن غربیهای بی‌انصاف بگویید این را هم به لیست حقوق بشر اضافه کنند: حق برخورداری از قبری در یک قبرستان آشنا و در مجاورت اشک و آه آشنایان قدیم.
جالب است بدانيد در جواب اين نامه پيشنهاد شده بود، حامد يك قبر اينترنتي براي خودش درست كند تا هر كس خواست با يك كليك برايش فاتحه بفرستد!

سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵

پروفسور فلسفه‌ي آي‌تي در قرآن

ديشب در مهماني شامي كه وزارت خارجه براي شركت‌كنندگان در همايش بين‌المللي سازمان جهاني تجارت ، جهاني‌شدن و چالش‌هاي كشورهاي مسلمان ترتيب داده بود با يك استاد خوش مشرب ازدانشگاه اسلامي بين المللي مالزي گپ مي‌زديم. درباره غذاهاي ايراني و مالايي و همه چيز. تخصصش تكنولوژي اطلاعات بود و با ايمان و اعتماد به نفس ويژه‌اي مي‌گفت درسي دارد با عنوان"فلسفه‌ي آي تي در قرآن". هيچ تحصيلاتي در مطالعات اسلامي و هيچ تصوري از مطالعه روش‌مند و منسجم در متون ديني نداشت. مي‌گفت خودش چند كتاب تفسير خوانده و اين درس را سامان داده‌است. نوع نگاهش را با يك نمونه از استنباطهايش ببينيد(نعل به نعل نقل مي‌كنم): خدا در قرآن فرموده اقرا بسم ربك الذي خلق...علم الانسان بالقلم. قلم ابزار ارتباط و آموزش است و كامپيوتر هم همينطور(قلم=كامپيوتر) پس قرآن آي تي را تاييد مي‌كند. نگاهي به سوابق تحصيلي او در دانشگاه‌هاي مختلف دنيا، اين نگاه را كه به هيچ روي نادر نيست، قابل توجه و تامل مي كند. جالبتر آنكه بدانيد وقتي از او و همكار ديگرش پرسيدم به عنوان يك مالزيايي به چه چيز افتخار مي‌كند، هر دو به نوسازي سريع كشورشان اشاره داشتند: پدران ما هر دو كشاورز بودند و هيچ‌چيز از علوم جديد نمي دانستند اما ما هر دو پروفسورهستيم.

شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۵

سايت دكتر عاملي

دكتر سعيد رضا عاملي هم با سايت پروپيماني به هويت مجازي خويش واقعيت بخشيده
چند شب پيش ماك راديدم كه با گلايه مي‌گفت لااقل بنويس كه گرفتاري. حالا مي نويسم. با همكاري اتاق بازرگاني تهران همايش بين‌المللي اخلاق كسب و كار را در آخر بهمن امسال برگزار مي كنيم. خودم مشغول مقاله‌اي در زمينه اخلاق ميان‌فرهنگي كسب و كار هستم. براي اين‌جا دارم مقاله اي با موضوع نشانه‌شناسي مفهوم بومي سازي علوم آماده مي‌كنم. ترم آخر آموزشي است. اخيرن با اين آدم آشنا شدم كه خيلي خوشم آمد از كار هايي كه درباره‌ي ايران كرده. فارسي هم بلد است. يك كتابش با عنوان قدرت منزلت و زبان در ايران توسط نشر ني ترجمه و چاپ شده. با همكاري مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق، طرح كلاني را براي مطالعه استعارات و فرهنگ به وزير ارشاد داده‌ام كه اگر حاضر به تامين منابع آن باشد، مديريت پازلي كه رساله‌ي دكتري‌ام بخشي از آن است، وقت چند سال آينده ام را خواهد گرفت.

چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵

يادداشتي بس بسيار انساني در باب دفاع مقدس از نويسنده هوشمند وبلاگ نشانه

سه‌شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۵

فارسی – زبان مشترک مردان سیاسی عراق مسعود بارزانی جلال طالبانی سید عبدالعزیر حکیم زلمای خلیل زاد .این چهار مرد قدرتمند عرصه سیاست عراق چنانچه بر سر موضوعی به تفاهم برسند بی تردید امکان عملی شدن ان بسیار زیاد خواهد بود. عربی - انگلیسی و کردی نمی تواند بدون مترجم انان را به فهم مشترک برساند. زبان مشترک نشست های این چهار سیاستمدار – فارسی است.كامل

چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۵

مطالبي كه در سخنراني پاپ بنديكت در باب نسبت عقلانيت و كاتوليسيسم آمده مرا ياد كارتوني انداخت كه مدتها پيش در چاپار گذاشته بودم. فكر مي‌كنم ديالكتيك ميان عقلانيت و كاتوليسيسم يا به طور كلي نگاه تمام متكلمان به دين، چيزي شبيه همان كارتون باشد. دوچرخه را همان لوگوس در سخنراني فرض كنيد. شايد در فرآيند جهاني‌شدن/جهاني‌سازي، تمام هويت‌هايي كه در اين فرآيند محو نمي‌شوند همين ديالكتيك را با رسانه‌ها برقرار ‌كنند.

سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۵

دوست روزنامه‌نگارم محمدرضا كه در نشريات كويتي مي‌نويسد، مي‌گفت امروز خيريه‌هاي فرهنگي در جهان عرب به‌ويژه كويت به يك پديده‌ي فراگير بدل شده است. برايم خيلي جالب و براي ايرانيان مايه تاسف بود كه صاحبان ثروت در كشور ما هنوز هم اگر بخواهند پولشان را خرج امر خيري در فرهنگ كنند و صرف امام‌زاده و هيات‌هاي مذهبي نكنند، ذهنشان از مدرسه و نهضت سواد آموزي آن‌طرف‌تر نمي‌رود. بگذريم از موراد نادري مثل بنياد دكتر افشار. كاش سرمايه‌دارن ما كه خيلي‌شان در كشورهاي حاشيه خليج سرمايه‌گذاري و تجارت دارند از اين حيث از عرب‌ها يادبگيرند.در باره‌ي تنوع فرهنگي و جهاني‌شدن در جهان عرب اين مجموعه را ببينيد.

چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۵

كارگاه‌هاي اصفهان هم برگزار شد( برنامه‌ي كارگاه‌ها). شنبه شب وقت شام دكتر عاملي كه تازه از مالزي و كنفرانس جي‌اس‌ان آمده بود تعريف مي‌كرد كه از يك مالزيايي پرسيده به چه چيز افتخار مي كند، و جواب شنيده بود كه به آرامش در كشورش و پيشرفت. رو كردم به دكتر آشنا كه به نظر شما ايراني به چه چيز؟ گفت مقاومت و گريز.

یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۵

دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۵

سازمان آيسسكو براي برگزاري يكي از كارگاه‌هاي مربوط به اجرايي كردن ميثاق رباط در گسترش گفتگوي فرهنگها و تمدن‌ها، ايران را انتخاب كرده و من در چارچوب مركز ملي مطالعات جهاني‌شدن مشغول طراحي محتوا و ساختار كارگاه‌ مربوط به رسانه‌ها هستم. هدف، ارتقاي آگاهي و توان دست‌اندركاران رسانه‌ها در تقويت ارزش‌هاي مربوط به گفتگوي فرهنگ‌هاست.
كارگاه " نقش رسانه‌هاي ارتباطي در اجرايي نمودن ميثاق رباط در توسعه‌ي گفتگوي تمدن‌ها و فرهنگ‌ها" در شهريورماه و در اصفهان پايتخت فرهنگي جهان اسلام برگزار خواهد شد. محورهاي اوليه‌اي و پيشنهادي كه براي كارگاه‌ها در نظر گرفته‌ام اينهاست كه بعد از گردآوري نظرات ديگران جرح و تعديل خواهد‌شد
جلسه‌ي اول: تنوع فرهنگی و تجربه‌ي فرهنگ اسلامي
جلسه‌ي سوم: ارتباطات بين المللی و بين فرهنگی (نقش و اهميت رسانه‌ها در ايجاد يا مديريت بحران با مضمون فرهنگي، تصوير فرهنگ‌هاي گوناگون در رسانه‌ها بويژه فرهنگ مسلمانان، چالشهاي رسانه‌ها و جهاني‌شدنِ فرهنگي)
جلسه‌ي دوم: مفاهيم، ارزش‌ها و ابزارهاي گفتگوی فرهنگها در ارتباطات رسانه‌اي (...اخلاق رسانه‌اي، سواد رسانه اي) جلسه‌ي چهارم: نقش رسانه‌ها در گفتگوي ميان فرهنگی و درون فرهنگی در جهان اسلام

چهارشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۵

استعاره‌ي فوتبال
ادبيات تقابل‌هاي سياسي بين كشورها به مرور زمان، مفاهيم بيشتري از فوتبال به عاريت مي گيرد. حكومت استعاره‌ي فوتبال بر سياست، متضمن چه پيش انگاره‌هاي نظري است؟اگر فرض كنيم سياست همان بازي فوتبال باشد، شبكه‌هاي مفاهيم سياسي چنين تغيير خواهند كرد: صحنه سياست، زمينِ بازي است كه تيم هاي متعددي در آن بازي مي كنند كه هريك بايد تلاش كند در چارچوب قواعد بازي بر ديگر رقبا پيشي بگيرد. و بُردن رقيب تنها در«زمين» بازي و تحت قواعد آن ارزشمند شمرده مي شود و توسل به ابزارهاي بيرون زمين ضد‌ارزش است- مثلا تروريزم يكي از اين متوسل شدن‌هاي به ابزارهاي بيروني است.و از همين رو، كسي در سياست ديگر ادعا نمي كند كه ما برحقيم و شما باطل. بازي، بازي است و حق وباطل بَردار نيست. هر كسي بنا به اقتضاي سليقه، شرايط اجتماعي، جغرافيا، يا مليت طرفدار يك تيم- بخوانيد حزب يا كشور- است و از آن حمايت مي كند. استعاره‌ي فوتبال، استعاره‌اي پلوراليستي و غيرايدئولوژيك است و با حاكميت آن بر صحنه سياست، از سياست هم ايدئولوژي‌زدايي مي شود كامل

چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵

وجهه ملي كشورمان موضوعي است كه در همه سطوح ارتباطات فراملي‌مان، چه فردي، گروهي و سازماني و چه سياسي، تجاري يا فرهنگي و تفريحي براي تك‌تك ما اهميت حياتي دارد. اما هيچ هناد تخصصي در كشور عهده‌دار مديريت وجهه ملي ما در عرصه‌هاي بين‌المللي نيست. كسي هم چندان به اين موضوع فكر نمي‌كند. اميدوارم شوراي راهبردي روابط خارجي، به عنوان يكي از كارهاي مهمش زمينه راهبري ارتباطات بين‌المللي كشور را به شكلي تخصصي فراهم كند.

یکشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۵

چهارراه مطالعات فرهنگي كنفرانس دوسالانه اش را در استانبول برگزار مي‌كند:
  • از ايران دكتر سعيدرضا عاملي و همكارانش يك پانل باعنوان ايران مجازي ارائه داده‌اند.از ايرانيان مقيم خارج نيز دكتر مهدي سمتي و همكارانش پانلي با عنوان زندگي روزمره در ايران خواهند‌داشت.
  • از گروه‌ها كه بگذريم كار فردي دكتر شهابي با عنوان طلب زيبايي در ايران و مقاله بهزاد دوران با عنوان رايانه و اينترنت در خانواده، مقاله‌ي حميد عباد‌اللهي با موضوع جهاني‌شدن و هويت زن ايراني، و مقاله‌ي محمد‌سعيد ذكايي با موضوع موبايل و فرهنگ جوانان ايراني در اين كنفرانس ارايه مي‌شود.

حجم مقالات زياد است و حدود صد‌و‌نود‌ويك مقاله فردي و صدوشصت‌ويك پانل پذيرفته ‌شده‌اند.چنانچه مايل به حضور هستيد يك دست در جيب مبارك و با دست ديگر كليك بفرماييد

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

قدرت نشانه‌ها: اينكه كاريكاتوري با تصوير يك سوسك بتواند هزاران نفر را به خيابان‌ها بكشاند تعجب ندارد. خشم انباشته‌ي ايرانيانِ ترك زبان، بابت تصويري كه در شوخي‌هاي روزمره از آنان پرداخته مي‌شود امر ناشناخته‌اي نيست(نمي‌گويم آذري، چون آذري هيچ‌گاه نام يك زبان نبوده‌است). در روايت‌هاي روزمره، تصوير فكاهي ترك‌ها در نظر مطايبه‌كنندگان طيفي از "سادگي تا كودني و حماقت" را دربر‌مي‌گيرد و اغلب كلمه‌ي"خر" به عنوان صفت يا استعاره‌اي از همين معاني، در اين روايت‌ها استفاده مي‌شود. اما معنا و استعاره‌ي مطايبه‌شوندگان در اين ارتباط اجتماعي چيست؟ " تحقير"معنايي است كه تركان از اين روايت برمي‌گيرند. تحقيري كه سبب خشمشان مي‌شود، خشمي كه انباشته مي‌گردد. سوسك به‌عنوان موجودي ضعيف كه مي‌شود با دمپايي توي سرش زد و راه‌هاي مبارزه با آن را در روزنامه‌ي ايران يافت، استعاره‌ي گويايي براي مفهوم حقارت در فارسي معاصر است، كه اين سال‌ها كاربرد بسيارتري هم يافته. نسل‌هاي جديد مفهوم سوسك‌شدن را به روشني براي ضايع‌شدن و تحقيرشدن به‌كار مي‌برند. به نظر مي‌آيد قدرت استعاره‌ي سوسك درايجاد پديده‌‌هاي اجتماعي تا كنون ناديده گرفته‌شده بود! به لحاظ معنايي، شايد اگر تصوير حيواني ديگر حتي يك چارپا به جاي سوسك در آن كارتون‌ها بود به اين اندازه قدرت تحريك‌كنندگي نداشت.

هرچند رويدادهاي دنبال اين ماجرا خشونت‌هاي نگران‌كننده‌اي درپي داشته، شايد بتوان آن را بهانه‌ي يك گفتگوي ديرهنگام اجتماعي در يك جامعه‌ي چند فرهنگي قرار داد. جالب اينكه ماجرا در هفته‌ي آخر اردي‌بهشت كه از سوي يونسكو به عنوان هفته‌ي تنوع فرهنگي اعلام شده، روي داده‌است.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۵

جايي براي آشنايي با استادان ايراني در دانشگاه‌هاي امريكا و كانادا

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵

در مقاله‌ي نشانه‌شناسي باورهاي خرافي با مضامين ديني، به تحليل استعاري ماجراي زن پلنگ‌نما پرداخته‌ام كه روز چهارشنبه20 اردي‌بهشت سخنراني‌اش را ارايه خواهم‌كرد.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵

ديروز جشن رونمايي كتاب "ايران در چهاركهكشان ارتباطي" دكتر محسنيان بود در كتابخانه‌ي ملي. خوبيش:سخنراني‌هاي كوتاه و مفيد. دكتر معتمدنژاد كه صحبت كرد ضمن آنكه محسنيان را بزرگ داشت سايريني مثل فريد قاسمي را نيز بابت كوشش‌هايشان در تاريخ ارتباطات نوازش كرد. بعد از مراسم مرا نيز با يك "سايتت را مي‌خوانم" شاد كرد. همسر دكتر محسنيان كه خارج از برنامه‌ريزي براي صحبت خوانده شد، نصيحتي نقل مي‌كرد از پدربزرگ محسنيان‌راد كه "اگر سپور هم شدي سپور خوبي باش" ياد اين مثل انگليسي افتادم كه دكتر پاكتچي زماني برايم گفته بود:" اگر كاري ارزش انجام‌دادن داشته باشد، ارزش خوب انجام‌دادن را هم دارد". درباره كتاب محسنيان بعدا خواهم نوشت.
چند ماه آخر سال گذشته معتاد شده‌بودم به وبگردي . براي خودم توجيه داشتم كه مربوط به كار و موضوعات مورد علاقه و مطالعه‌ام هست. ديدم به اين اندك سواد رسانه‌اي هم بي‌توجهي كنم به چه مانم؟ به زنبور بي‌عسل. يك ماهي روزه گرفتم كه جز براي مقاله و ايميل در فضاي وب نباشم تا بتوانم رابطه‌ام با وب را متعادل كنم. اين روزها تمركزم روي نظريه معاصر استعاره و تئوري استعارات نظري است. روي روش‌شناسي رساله كار مي‌كنم. هسته اصلي كارم درباره فرهنگ ايراني، چيزي نزديك به اين خواهد بود(چكيده). در مجموع دغدغه اصلي در روش‌شناسي ام اين است كه از داده‌هاي علوم شناختي جديد براي تحليل پديده‌هاي اجتماعي بهره‌ببرم و از اين ميان روانشناسي شناختي و زبانشناسي شناختي را بسيار مفيد مي‌يابم. فكر مي‌كنم تحليل نظام‌يافته استعارات در مطالعه فرهنگ مي‌تواند نقشي شبيه ژنتيك در پزشكي ايفا كند.

چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۴

علاوه بر نوشته‌هاي جسته‌ و گريخته درباره تحولات آيين چارشنبه‌سوري در سال‌هاي اخير تاحالا دونفر مطالبي تحليلي نوشته‌اند كه يكي آن را جشن تقسیم ترس خوانده و مي‌گويد:" مؤلفه اساسی مراسم ایرانی، ترس است و ترسانیدن. لذتی كه در ترسانیدن دیگران در چشمان همه دیده می‌شود، ...ترس از چه؟ از هر چه؛ از حال و سرانجام؛ از ناامنی و تزلزل؛ از زور و سلطه‌ی ذهنی و عینی موجود؛ از تشتت و بحران هویت؛ از هرچه. جشن «شبانه» ایرانی، جشن تقسیم ترس است." صاحب نشانه نيز با عنوان كارناوال جنگ درشهر بي‌دولت، مولفه اساسي چارشنبه‌سوري در اين سال‌ها را خشم و نفرتي انباشته مي‌داند و مي‌گويد: " آنها نفرت انباشته را بيرون مي ريزند در حالي كه نمي خواهند هزينه جنگي واقعي را بپردازند .از خون، از كشته شدن، از درنده بودن و در معرض درندگي قرار گرفتن، از آواره شدن، از ويراني خانه ها بيزارند. اما نمي توانند اينقدر خود را انباشته ببينند. بنابر اين شهر را سنگر بندي مي كنند اما شكلي كودكانه به آن مي دهند. پرتاب نارنجك و شليك سلا ح هايشان بازي خنده داري را سامان مي دهد . براي همين پرده اي از شرم روي صورتهايشان مي بيني كه جنگي تمام عيار مي خواهند اما صورتي بازي گونه به آن داده اند." من هرچند بيان اين هردو را دوروي يك سكه مي‌بينم اما تعبير نفرت (يا به قول من) خشم‌انباشته را دقيق‌تر مي‌يابم. و در پاسخ خشم از چه؟ مشابه همان پاسخ‌هاي ترس از جه؟ را مي‌دهم. پيش‌تر درباره انباشت خشم در ارتباطات اجتماعي نوشته بودم و به نظرم آن‌جه در چارشنبه سوري مي بينيم تخليه و(دلم نمي‌خواهد بگويم)بازتوليد اين خشم در رفتارهاي غلو شده(شبيه جنگ) است و متاسفانه چارشنبه‌سوري تنها نمود اين خشم‌انباشته نيست. شوخي بازتاب با عنوان هرمنوتيك و چهارشنبه‌سوري را نيز ببينيد.

سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

قدما براي اشاره به مولف كتاب‌هاي قديمي كه مولفشان معلوم نيست معمولا نام خود كتاب را به‌علاوه‌ي يك كلمه‌ي صاحب مي‌آوردند: مثلا مي‌گفتند "صاحب‌معالم" يعني كسي كه معالم را نوشته است. گاه كه كتاب از خود مولف معروف‌تر بود نيز همين‌كار را مي‌كردند، مثلا مي‌گفتند "صاحب‌جواهر"، "صاحب الميزان". حالا صاحب سيبستان، آقاي مهدي جامي تعدادي از وبلاگهاي فارسي‌زبان از جمله بنده را به عباراتي نواخته‌اند كه بد نيست ببينيد. از ايشان بابت لطف و توجهشان ممنونم. صاحب چ‌ا‌پ‌ا‌ر.
يكشنبه رفته بودم انقلاب براي كتاب. بعد مدت‌ها. سر خر را كج كردم سمت كافه تيتر كه تازه باز شده. وارد كه شدم زوجي جوان ديدم كه گويا خود را موظف مي‌ديديدند با شرمندگي و حيايي خاص، بي‌مشتري بودنشان در آن ساعت را برايم توجيه كنند.از گرفتاري اقتصادي و رنج روزگار حكايتي نيم‌گفته داشتند، و هرچه بود آن قدر به شانه‌هاشان گران آمده بود كه روزنامه‌نگاري را رها كنند و به يك كار آبرو‌مند! اميد ببندند. دوتا دفتر يادداشت گذاشته بودند تا روزنامه‌نگاراني كه مي‌آيند، براي كافه‌شان تيتر بزنند. من هم زدم. در ادامه هم برقياس پوستر معروفي كه همه در مغازه‌هاي قديمي ديده‌ايم طرحي در دفترشان كشيدم كه بر صدرش نوشته بود: لطفا تقاضاي نسيه نفرماييد. بعد در زير، يك چهره افسره كه پايينش نوشته: "عاقبت روزنامه‌فروشي" و در كنار آن چهره‌اي ديگر اما خندان، با اين زير‌نويس پرايهام كه: "عاقبت تيتر‌فروشي". يكي تيتري است كه برخي روزنامه‌ها مي‌فروشند و يكي آن‌كه گه‌گدار ميهمانان اهل‌فرهنگ اين كافه خواهند نوشيد. بيرون كه آمدم ياد سعيد‌زيباكلام افتادم كه چند سال پيش در دفترش مي‌گفت اكثر متفكران اوضاع مالي امني داشته‌اند كه توانسته‌اند به‌كارشان برسند. ويتگنشتاين وضعش خيلي خوب بود. ملاصدرا بچه‌ي يه آدم حسابي بود... بحثم راجع به اين دو‌‌نفر نيست.دل‌خورم كه توان هنگفتي از نيروي خلاق كشور چه‌طور هرز مي‌رود. همين آقاي زيبا‌كلام يكي از شاگردان هوشمندش را نام مي‌برد كه با فوق‌ليسانس علوم‌سياسي مشغول ميوه‌فروشي است. البته در مقام پيشنهاد و راهنمايي به خوانندگان اين نوشته بايد عرض كنم، درآمد ميوه فروشي خيلي از كافي‌شاپ بيشتره.

سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

درس‌هاي اين ترم سه‌تاست: جامعه‌شناسي ‌فرهنگي ايران،جامعه‌شناسي اديان در جهان معاصر، نشانه‌شناسي فرهنگي. به ترتيب با منوچهر آشتياني، كاووس سيد‌امامي، احمد پاكتچي. سيبستان مطلب جالبي با عنوان نشانه شناسی سکسوال-سوسيال خودرو از نشانه نقل كرده بود كه خوبست ببينيد.
دكتر آشنا ضمن نقدي كه بر كتاب هوور نوشته، به معرفي مكتب دانشگاه‌امام‌صادق در كنار مكتب آبسالا پرداخته كامل. هفته گذشته آقاي سعيد مهدوي از رساله‌ي دكتري خود با عنوان دين و سبك زندگي دفاع كرد و از همين مكتب فارغ‌التحصيل شد. اين رساله به راهنمايي دكتر ناصر فكوهي و مشاوره‌ي يوسف اباذري و غلام‌علي حداد‌عادل نگاشته‌شده.بازتاب تفاوت‌هاي نظري و روش‌شناختي ميان جامعه‌شناسان(اساتيد داور) و انسان‌شناسان(اساتيد راهنما و مشاور) به گرماي جلسه‌ي دفاعيه افزوده بود. براي ايشان آروزي موفقيت مي‌كنم.
سهيل در وبلاگش با عنوان ملت آدرنالين آورده: ایرانی‌ها در اثر حمله‌ي مغول دچار فاجعه‌زدگی در سطح ملی شدند. نشانه‌های بالینی فاجعه‌زدگی شامل: خودشیفتگی، مطلق‌گرایی، پرخاشگری، تحریک‌پذیری، بی‌قراری و گوش‌به‌زنگ بودن در شب، احساس مورد ظلم واقع‌شدن، نیاز به انتقام‌جویی و نیاز به ظلم‌کردن، کناره‌گیری و افسردگی است...كامل

شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴

ديروز متوجه شدم به كامپيوترم حمله شده و مقالات و فايلهاي درسي و برخي مطالب محرمانه را برداشته جايش چيزهاي ديگر گذاشته اند.اگر كمكي به بازيابي اطلاعات ميشود كرد الان وقتش هست.

دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۴

لینک چهارراه تبلیغات به لینکهای چ ا پ ا ر اضافه شد. با نگاه اجمالی که کردم نویسندگان این وبلاگ با نگاهی بیشتر مدیریتی و تجاری به تبلیغات پرداخته اند امیدوارم همواره چهارراه پر رونقی باشد.

دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۴

چندین سال پیش که در یک دبیرستان کار تدریس و مشاوره می کردم مشاهده یک الگوی حل مساله و مواجهه با بحران در دانش آموزان برایم جالب بود. یک جور دور زدن واقعیت، یک جور خرق عادت، یک جور به آشوب کشیدن روند طبیعی و علی رویدادها، یک جور ترس از پذیرفتن مسوولیت مواجهه ی منضبط با زندگی در ذهنیات و رفتارشان بارز بود. مثال: نوجوانی در گفتگو با خود یا دوستش وقتی برای امتحان یا درس پس دادن آماده نبود و از مواجهه با ناتوانی خویش و عواقب آن نگران بود چیزهای فوق العاده محیر العقولی به ذهنش می رسید که برای ذهن ایرانی نه تنها حیرت آور نیست که کاملا طبیعی است.بلافاصله در عالم ذهن او روند طبیعی امور به هم می ریخت:اگر/کاش معلم مریض شود...اگر/کاش زلزله بیاید...اگر/کاش یکی از بستگانم بمیرد...اگر/کاش امریکا حمله کند...اگر/کاش جواب سوالات به من الهام شود... و بسیاری از این دست گریزگاه ها که ذهن خلاق هر ایرانی می تواند متصور شود. حالا که نگاه می کنم میبینم این به آشوب کشیدن روند امور، به یک خصیصه بارز در رفتار اجتماعی و اخیرا بین المللی ما بدل شده است.همواره معجزه ای آخر الزمانی با قطع و یقین و همین امروز و فردا اوضاعمان را بسامان می کند، کافی است که برنامه ای منضبط نداشته باشیم. کافی است ندانیم کجا می خواهیم برویم.